مرز یا حریم روانی چیست؟
مرز و حریم، به انسان، احساس خود بودن می دهد. ادراکی است که چگونگی تفاوت فیزیکی، عقلی، عاطفی و معنوی ما از دیگران را مشخص میسازد. حریم روانی یعنی محدوده ها یا مرزهای ذهنی و رفتاری فرد که بیان گر نوع نگرش و احساسات درونی اوست. حفظ این حریم یعنی به رسمیت شناختن نگرش های فردی تا جایی که اسباب مزاحمت برای دیگران نباشد.
مرزها برای حفاظت از ماست. مرزها ثابت نیستند و به واسطه وضعیت عاطفی ما و نوع افرادی که با آنها در ارتباط هستیم تغییر میکنند. وقتی مرزهای ما سالم است ما میفهمیم که احساس، افکار و واقعیتهای جدایی داریم. مرزهای ما به ما اجازه میدهند که بفهمیم در ارتباط با دیگران کی هستیم و چه میخواهیم. ما برای نزدیک شدن به دیگران هم احتیاج به مرز داریم، در غیر این صورت خودمان را گم میکنیم.
مرزها میزان تناسب رفتار ما را با موقعیتها، مشخص میکنند و همچنین ما را از آسیب دیگران محافظت میکنند. وقتی ما مرزهای سالمی داریم میفهمیم که چه موقع داریم مورد آزار و اذیت قرار میگیریم. فرد بدون مرز متوجه نمیشود که چه موقع از نظر عاطفی یا عقلانی مورد خشونت قرار گرفته است. نشانه عدم وجود مرزهای روشن در فرزندان خانوادههای الکلی، و بزرگسالانی که در رابطههای بیمارگونه گیر افتادهاند، این است که تشخیص نمیدهند چه موقع از آنها سوءاستفاده شده و یا حق آنها چیست؟ به همین دلیل است که این افراد مدت طولانی در رابطههای ناسالم باقی میمانند.
عواملی که حریم روانی را تهدید می کنند عبارت اند از مسایلی که در جهت عدم به رسمیت شناختن مفهوم دیگری، عمل می کنند. مردم با خواهش ها، نیازها، تشویق ها و تحسین های سودآور و خودمحورانه در صدد رام ساختن دیگران می باشند. همین امر منجر به احساس از خودبیگانگی و یا حس مورد تجاوز قرار گرفته شدن، می گردد.
مرزها چگونه شکل میگیرند؟
در هشت ماه اول زندگی کودکان هیچ مرز مشخصی با مادر ندارند، چون برای نیازهای اساسی خود وابسته هستند. در حدود دو سالگی یعنی زمان «نه» گفتن و لجبازی، کودک فاصله گرفتن از والدین را شروع میکند. یادگیری، تفکر علت و معلول و تاثیر گفتن نه در این مرحله اهمیت ویژهای دارد. با کاربرد کلمه «نه»، «نمیخوام»، «نمیتوانی وادارم کنی» در این مرحله از رشد، کودک افراد دور و بر خود را میآزماید و بهتدریج در مییابد که چه چیزی در کنترل او هست و چه چیزی نیست؟ اگر خودش فکر کند و تصمیم بگیرد، دیگران هنوز هم از او مراقبت میکنند؟ کجا شروع میشود و کجا تمام میشود؟ پاسخ به این سوالات آغاز شکلگیری مرزهای کودک است.
روانشناسان معتقدند اگر کودکان نه نگویند هرگز خود را تأیید نخواهند کرد. و اگر نتوانند مرزهای خود را مشخص کنند، مورد سوءاستفاده قرار میگیرند. اغلب اوقات گفتن نه و نمیخوام قویترین واژههای تأییدی و به رسمیت شناختن «خود» است که کودک بهکار میگیرد. این ابراز وجود کمک میکند که کودک نشان دهد که از والدین جدا است. مادر و پدر سالم به این مرحله رشد احترام میگذارند.
در خانوادههای وابسته و ناسالم، بچهها باید خود را با والدین سازگار کنند. در چنین خانوادههایی تحمیل تطبیق بچهها با والدین، باعث شکلگیری تمرکز روی بیرون است. در این خانوادهها حریم شخصی مورد حمله قرار میگیرد و وضعیت عاطفی افراد نه شناخته میشود و نه پذیرفته. در این صورت تمرکز به جای کودکان روی والدین است. والدینی که به بچهها آموزش میدهند که خود را با تغییر حال و هوای والدین تطبیق دهند. یعنی اگر مادر خوشحال است کودکان خوشحال باشند و وقتی مادر افسرده است کودکان ناراحت باشند، کودکان از حال خود غافل شده و هرگز منبع درونی برای کمک به خود پیدا نمیکنند. در این صورت نمیتوانند بفهمند که چه احساسی دارند، چه فکر میکنند و چگونه رفتار میکنند. این وضعیت هسته اصلی وابستگی متقابل یا روابط بیمارگونه است که همگی نتیجه مرزهای صدمهدیده است.
در خانوادههای ناسالم وقتی کودکان این جمله را میشنوند «تو من را وادار به تنبیهت کردی» یا «اگر به خاطر تو نبود من این قرص را نمیخوردم» بچهها باور میکنند که حقیقت دارد. بچهها قادر به ارزیابی از شرایط نیستند. آنها فکر میکنند اگر بچههای کاملی بودند والدینشان هرگز بیمار یا عصبی نمیشدند.
در این حالت است که بچهها یک حس مسئولیت برای والدین خود پیدا میکنند و این احساس مسئولیت برای سلامتی و رفاه والدین، حتی در بزرگسالی هم دست از سر آنها برنمیدارد. این حس مسئولیت بیش از اندازه در رابطههای دردناک و ایجاد حس عمیق از شرم برای احساس نقص و شکستهای ابتدایی خود را نشان میدهد. همچنین بچههایی که در شرایط غیرقابل پیشبینی بزرگ میشوند، کسانی که در خانوادههایی با والدین بدرفتار بزرگ میشوند در مورد احساس افکار و رفتار خود دچار سرگیجه میشوند و جایگاه خود را گم میکنند.
چگونه مرزها مورد صدمه قرار میگیرند
هیچ والدی سیستم مرزهای فرزندش را بهطور آگاهانه تخریب نمیکند. در بیشتر مواقع مرزها با اسم علاقه و عشق تخریب میشوند. وقتی والدین خود حس مستقلی ندارند و همچنین نمیدانند که چقدر مهم است که حدود فرزندان را رعایت کنند، مرزهای فرزندانشان را تخریب میکنند.
فرزندان در خانوادههای بیمارگونه معمولا از نظر عاطفی، جسمی و عقلی آزار میبینند. این تخریبها صرفا در خانوادههای الکلی اتفاق نمیافتد، بلکه این اتفاق در خانوادههای با والدین مضطرب و غیرقابل پیشبینی و افسرده هم رخ میدهد. والدین با رفتارهای وسواسی و کنترلی و نیز خانوادههای با والدین معتاد، فاقد حسی از خود هستند. بنابراین فرزندانی با مشکلات مشابه بزرگ میکنند.