دلایل گرایش به خرافات
پشت بیشتر خرافهها میل به داشتن کنترل و قطعیت است.
خرافه ها، باورها و عقاید بی پایه ای هستند که با وجود تاثیر چشم گیر بر ذهن و زندگی مردم، دلایل عقلانی و منطقی ندارند.
خرافه ها، باورها و عقاید بی پایه ای هستند که با وجود تاثیر چشم گیر بر ذهن و زندگی مردم، دلایل عقلانی و منطقی ندارند. به عبارت دیگر، خرافه یعنی باورهای بی پایه و اساس که با انگیزه های مختلف به وجود آمده و بر اساس سنت و تقلید در میان انسان ها باقی مانده است. مانند نحس دانستن عدد ۱۳ یا صبر کردن و به تعویق انداختن کارها بعد از عطسه کردن.
انسان بدوی به حکم زندگی ناگزیر بود که جهان را بشناسد و حوادث عالم را برای خود تبیین کند. اما چون تجربه کافی ندارد و نمیتواند با مشاهده و آزمایش بسیاری از موضوعات پیرامون خود را بشناسد، به ناچار برای فرونشاندن بلاتکلیفی خود به خیال پناه میبرد و با تخیل ابتدایی خود، هستی را تبیین میکند و به این طریق پاسخ برخی از مسائل بیشمار زندگی را مییابد.
خرافهپرستی در واقع همزمان با شروع شناخت بشر از خویش، آغاز شد و انسان در صدد برآمد به مدد وسایلی به حوادث آینده وقوف یابد و از اتفاقات ناخوشایند جلوگیری کند، تا بدینگونه بر ترسهایش فائق شده و به نوعی به احساس امنیت دست یابد.
هنگامی که عقل و خرد به خواب خرگوشی می رود و شومی جهل و نادانی دامان آدمی را می گیرد، دیو و موجودات عجیب و غریب زاده میشوند و در خانه وجود آدمی جای میگیرند. این چنین اندیشیدنی بیگمان یک عمل نادانسته روانی است که چون آدمی از درمان دردها عاجز میماند به تسلی خود میپردازد و گذران بودن همه چیز را دستاویز تسکین خویش میسازد که این نیز بگذرد. در چنین شرایطی انسانها در هر امری فقط به وضع آنی آن توجه می کنند و آینده را به دست حادثه میسپارند.
بسیاری از ایرانیها تایید میکنند که خرافاتی هستند. علاوه بر این، اعتقاد به جادوگران و فالگیرها و خانههایی که ارواح آنها را تسخیر کردهاند، طی چند سال گذشته بسیار رونق گرفته است.
دلایل گرایش به خرافات
دو عامل بیرونی و درونی زیر نقش بسزایی در گرایش انسان به خرافه در طول تاریخ داشته اند:
- شرایط محیطی و جامعه
- شخصیت انسان
رفتار انسانها همیشه ما را در تعجب فرو برده است؛ گاه خود ما نیز از داشتن برخی تمایلات یا برخی افکار و اعتقادت در تعجب فرو میرویم. بخش عظیمی از قلمرو فرهنگ عامه اختصاص به اعتقادات و باورها دارد که برخی از آنها جنبه منطقهای و برخی دیگر جنبه بین المللی دارد. به عنوان مثال تغییر ناپذیری سرنوشت، بدشانسی، نحس بودن عدد ۱۳ و …. عقایدی هستند که در سطح گسترده در اغلب جوامع بشری حضور دارند. افراد معمولا به یک نسبت به همه آنها معتقد نیستند. این اعتقادات از وابستگی کامل تا ناباوری کامل در تغییر است.
برای گرایش به خرافه، باید زمینه هایی مانند عدم آگاهی وجود داشته باشد. در واقع، به میزانی که ما آگاه تر می شویم، همان قدر کشش و تمایل به پذیرش افکار خرافی در ما کمتر می شود. در مقابل، زمانی که آگاهی ما نسبت به موضوعی کمتر است، تمایلمان هم به پذیرش باورهای غیر منطقی درباره ی آن بیشتر می شود. بنابراین اصولا خرافه پرستی را بیشتر میان مردم نا آگاه می بینیم.
خرافهپرستی در ادوار سیاه اجتماعی و سیاسی، وقتی جامعه دستخوش اضطراب و درماندگی و ناامیدی می شود، راهی برای گریز نمییابد و شدت میگیرد. هر چقدر افراد بیشتری در جامعه باورهای خرافی و غیرمنطقی داشته باشند، حرکت منطقی جامعه کندتر می شود و هزینه های اقتصادی و اجتماعی بیشتری به کشور تحمیل می شود.
همان طور که دیوید هیوم مدتها پیش بیان کرده، تمایل به خرافات را هرگز نمیتوان از بین برد، چون خرافات بخش جدایی ناپذیر آن دسته از سازوکارهای دفاعی انسان است که بدون آنها آدمی قادر به ادامه حیات نیست. خرافات ممکن است این نقش مثبت را نیز داشته باشد که باعث نوعی احساس کنترل در شخص شود. این احساس کنترل هر چند خیالی باشد، می تواند یکپارچگی شخصیت فرد را حفظ کند. پشت بیشتر خرافهها میل به داشتن کنترل و قطعیت است.
خطر خرافهگرایی این است که موجب بیاختیاری انسان میشود، چرا که یک انسان سنتی همیشه خود را به تقدیر وابسته میداند و گمان میکند که سرنوشت انسان از پیش طراحی شده است.
انواع خرافات
الف) خرافات اجتماعی: خرافات اجتماعی آن دسته از خرافاتی را شامل می شود که بخش گسترده ای از جامعه را شامل می شود، و معمولا از طریق سنت به ما رسیده اند و هنوز هم پا برجا هستند. مانند زدن به تخته، فال گرفتن، نعل اسب و چاه های مراد.
ب) خرافات فردی: این خرافات شامل عقاید و باورهای خرافی است که مخصوص یک فرد است و شخص آن را برای خود ابداع کرده است. به عنوان مثال این فرد یک عدد خاص را عدد شانس خود می داند یا یک روز به خصوص در هفته را خوش یمن یا بد یمن می داند.
نظریات تبیین کننده پدیده خرافات از دید روانشناسی
مطالعات روانشناختی خرافات نشان می دهد که معمولا در مواقع حساس و لحظه هایی که عدم اعتماد و اطمینان به آینده وجود دارد، خرافات زاده می شود. رویارویی با مسائلی همچون تولد، مرگ، بیماری، قحطی، فقر و حوادث طبیعی، همیشه برای بشر منبع اضطراب و احساس شکست و ترس و خشم بوده است و چون هیچ کدام از این ها را آدمیزاد نمی توانسته از راه علم و منطق توجیه کند به خرافات رو آورده است تا از اضطراب و تشویش درونی رها شود.
نظریه یادگیری اسکینر
به نظر اسکینر وقتی ما به جامعه می نگریم ارزش ها و افکار را نمی بینیم بلکه در عوض صحنه ها و پدیده هایی مانند چگونه انسان ها زندگی می کنند، چگونه فرزندان خود را پرورش می دهند، چگونه با هم رفتار می کنند و…. را مشاهده می کنیم. از این روی فرهنگ یک جامعه متشکل از رفتارهاست و نه ارزش ها و افکار، رفتارهایی که خود معلول نیروهای خارجی تشویق و تنبیه می باشند. در نتیجه شناخت رفتار نیازمند مفاهیمی چون ارزش و فکر نبوده بلکه به شناخت عوامل و متغیرهای تعیین کننده رفتار یعنی عامل تقویت نیاز دارد.
اسکینر که اساس نظریه خود را بر اصل تقویت رفتار بنا نهاده است، اذعان می دارد، هرگاه بین یأس و ظهور یک تقویت کننده، پیوندی تصادفی وجود داشته باشد، رفتار حاصل را رفتار خرافی می نامیم. مردی که هنگام قدم زدن در پارک اسکناسی پیدا کند، هر کاری که در لحظه ی پیدا کردن اسکناس یا درست در لحظه ی پیش از آن انجام می داده را مهم می داند. بنابراین، آن عمل تقویت می گردد. بدین ترتیب رفتارهایی همچون قدم زدن در پارک معین، نگاه کردن به زمین و… افزایش می یابد.
نظریه یادگیری اجتماعی
علت رفتارها و اندیشههای خرافی، فرهنگ حاکم بر جامعه است. بدینترتیب برخی خصایص فرهنگی و عادات اجتماعی به عنوان متغیرهای محیطی که رنگ و بوی خرافی دارند، افکار و اندیشهها و تصورات خرافی را در فرد ایجاد میکنند و فرد در آینده، خرافات را به عنوان یک عامل مثبت، به افراد دیگر منتقل می کند.
نظریه همرنگی اجتماعی
نظریه همرنگی اجتماعی ریشه خرافات را در اعمال فشارهایی می داند که از جانب گروه یا اجتماع به فرد یا اشخاص وارد می آید و افراد خود را ملزم می دانند تا در رفتار و عقاید خود تغییراتی ایجاد کنند و خود را با جمع همرنگ سازند.
نظریه سطوح مختلف شخصیت انسان
«اپنحایم» بر اساس تقسیم بندی های انجام شده بر روی سطوح مختلف شخصیت انسان اظهار می دارد:
- سطح اول شخصیت انسان رفتار است که سطحی قابل مشاهده برای شخصیت انسان است.
- سطح دوم، باورها یا نیات انسان است که می تواند به عنوان مؤثرترین پیشگویی رفتار انسان باشد.
- سطح سوم، نگرش ها هستند که شامل احساسات مثبت و منفی نسبت به یک شیء یا موضوع می باشد.
- سطح چهارم، ارزش ها هستند که در شخصیت انسان از نگرش ها به مراتب درونی تر، عمیق تر و با دوام تر هستند. تغییرات آنها در شخصیت کمتر و دیرتر صورت می گیرد؛ باورهای کاملا محکم و درونی شده هستند.
مطابق این نظریه اعتقاد یا باور زمانی حاصل می شود که فرد به طور مکرر یک حادثه یا پدیده را تجربه کند؛ که در این صورت تکرار این تجربه منتهی به اعتقاد به آن پدیده می شود.
نظریه فروید
فروید، اعتقاد داشت که باورها و عقاید خرافی از ناخودآگاه انسان نشات می گیرد. خرافات صرفا مربوط به گذشتگان یا افراد مربوط به طبقات پایین یا کم سواد نیست، بلکه می تواند همه آدمیان را از طبقات و زمان های مختلف شامل شود که در شرایط خاصی می تواند از ناخودآگاه به سطح هشیار ذهن بیاید. فروید بر اساس تاریخچه فردی بیماران خود به این نتیجه رسید که اصلی ترین عنصر در گرایش به خرافات عنصر عاطفی است، به همین دلیل است که روبه رو کردن این افراد با اطلاعاتی که مخالف با باورهای خرافی شان است، اغلب بی فایده است.
نظریه فرافکنی
مقصود از فرافکنی آن است که انگیزه ها و امیال خود را به دیگری نسبت دهیم. با این واکنش دفاعی، فرد می خواهد اضطراب را از خود دور سازد و به طور ناهشیار عزت نفس خود را حفظ کند.
به طور طبیعی افراد با بحران های شدید زندگی، دچار ترس می شوند و برای رفع این ترس ها به هر وسیله ای متوسل می شوند و هر تجربه ای را امتحان می کنند. برخی با بی تجربگی موجب شکست خود و بروز مشکلات زیادی می شوند و برای فرار از مسئولیت، گناه آن را به گردن دیگران می اندازند. کلماتی چون بختم بسته شده، ای بُخشکی شانس، بختم برگشته، که مرتب در زبان برخی افراد می چرخد، علت شکست ها و ناکامی های افراد قلمداد می شود، در حالی که این افراد هیچ گاه به فکر یافتن علت اصلی و جبران شکست خود نیستند.
بررسی زمینههای اجتماعی و فرهنگی خرافات
قسمت بزرگی از خرافات جنبه فردی نداشته، بلکه به عنوان میراث اجتماعی به افراد رسیده است. این خرافات معمولا به صورت حاضر و آماده، مورد قبول واقع میشوند، بی آنکه مشاهداتی در کار باشد. انسان بدوی چون نمیتوانسته بین قوانین طبیعی و قوانین اجتماعی که ناشی از عملکرد زندگی اجتماعی انسانهاست تفاوتی قائل شود، قوانین اجتماعی را نیز لایتغیر فرض می کند. در نتیجه از ابزارهای دعا و نفرین و جادو، برای مهار امور اجتماعی جاری سود میبرد.
در واقع میتوان چنین استنباط کرد که وقتی امکان کنترل محیط کمتر می شود، گرایش به خرافات افزایش مییابد. بنابراین بشر قبیلهای برای راهنمایی خودش در موضوع اعتقادات به عقل اتکا نمی کند، ولی به واسطه میل و احتیاجی که به دانستن علیت وجود دارد به قلب، احساسات و قوه تصور خودش پناه میبرد.
خرافه یک پدیده اجتماعی است که از هزاران سال پیش تاکنون در ذهن بشر چنان نفوذ کرده است که طرز تفکر او را تحت تاثیر و سلطه خود در آورده است، به طوری که با غریزه او عجین شده است و عقل و استدلال هم قادر نیست که در همه موارد بر غریزه تحت تسلط خرافات پیروز شود. از این رو فرهنگ خرافات با جهل و توجیه غیرعقلانی از عملکردهای بشر همراه میگردد.
منظور از غیرعقلانی بودن در واقع نوعی برداشت انسانها نسبت به پدیده های طبیعی است که بر اساس منطق و محاسبات و دریافت واقعی روابط پدیدهها بنا نشده و در نتیجه قانونمند، تجربهپذیر و قابل اصلاح نیست. در چنین جامعهای مناسبات اجتماعی معمولا بر اساس مشیت نیروی غیرقابل محاسبه، شکل میگیرد. پر واضح است که کاربرد اجتماعی آن نیز این است که رنج فکر کردن و تحلیل عقلانی در امور روزمره را از دوش انسان بر می دارد.
چه شخصیت هایی بیشتر به خرافات تمایل دارند
۱- شخصیت منفعل
شخصیت های منفعل بیشتر از دیگران در معرض اعتقاد به باورهای خرافی قرار دارند. یک دلیلش آن است که آنها نه گفتن را یاد نگرفته اند. آنها به سرعت تحت تاثیر القائات دیگران قرار می گیرند و به خیال داشتن تصوری از آینده به کارهای غیر عقلانی روی می آورند.
اعتقاداتی مانند دعانویسی برای افزایش محبت بین یک زن و شوهر و یا گشایش رزق و روزی در افرادی که شخصیت منفعل دارند، بیشتر مشاهده می شود. برخی شکست های درونی و یا خانوادگی، افراد منفعل را به سمت باورهای خرافی مانند دعانویسی و یا فال گیری سوق می دهد. آنها مبالغ هنگفتی نیز بابت این اعتقادات می پردازند.
۲- شخصیت خودشیفته
این افراد به دلیل اینکه می خواهند خود را بالاتر و آگاه تر از دیگران نشان دهند، برای آگاهی از آینده نامعلوم به باورهای خرافی مانند فال گیری گرایش دارند. آنها برای تایید کارهای خود و همچنین اطلاع از آینده حاضرند پول های کلانی به رمالان و دعانویسان بپردازند، ولی برای پرداخت ویزیت یک مشاور و یا روانشناس که با چند جلسه مشاوره مشکلات خانودگی و شخصیشان را حل کرده، هزار اما و اگر می آورند.
۳- شخصیت وسواسی و مضطرب
مثلا فردی که اعتقاد دارد اگر نگران چیزی نباشد، آن وقت احتمال اتفاق افتادن آن از بین میرود، این یک نوع تفکر خرافاتی است. یکسری رفتارهای خرافاتی، نشانه اختلال وسواسی است. افراد مبتلا به این اختلال به انجام دوباره و دوباره برخی کارها وسواس دارند و این وسواس معمولاً در زندگیشان ایجاد مشکل میکند.
پژوهشها نشان میدهد میان بروز وسواس با باورهای خرافی رابطه وجود دارد. برخی افراد که دارای باورهای خرافی هستند میتوانند به اختلال وسواسی-اجباری مبتلا گردند. آنها ممکن است به صورت مکرر افکار خرافی را به ذهن آورند یا رفتارهای خرافی را تکرار کنند.
۴- شخصیت پارانوئید
افراد مبتلا به پارانویا که اعتقادات خرافی نیز دارند، همواره به دنبال آن هستند که دریابند اطرافیانشان برای ضربه زدن به آنها از چه روشهایی استفاده میکنند تا راههای مقابله با آن را فرا گیرند. بروز یک اتفاق که از دید اغلب افراد جامعه یک حادثه است، از دید این افراد توطئهای تلقی میشود که دشمنانشان با دسیسه آن را به انجام رساندهاند.
منابع :
- روانشناسی خرافات. گوستاو جاهودا. ترجمه محمدنقی براهنی
- فلسفه خرافات (معرفی و شناخت خرافات، علل و انگیزه های گرایش و روش مبارزه با آن). سید یحیی یثربی
- خرافات، فرزند ناخوانده فرهنگ. فرزام پروا