خانواده درمانی ویرجینیا ستیر
بر اساس نظریه ستیر، انسانها دارای پتانسیل رشد و تکامل هستند.
مدل درمانی ستیر به افراد کمک می کند تا عواطف خود را نشان دهند و قوانین نانوشته منع کننده ارتباط مناسب را تغییر دهند.
خانواده درمانی تجربه ای، تلفیقی یکپارچه از روانشناسی انسان گرای آبراهام مزلو، درمان هایی مانند کارل راجرز، فریتز پرلز، و نظریه های سیستمی و ارتباطی خانواده مانند گریگوری بیتسون(Gregory Bateson) و دان جکسون(Don Jackson) است.
نظریه ارتباطات توسط بیتسون و همکارانش بنیان گذاری شد. نظریه ارتباطات در خانواده درمانی با بررسی ساختارها، استعاره ها و معنادهی به ارتباط نقش آفرینی می کند(کارول،۲۰۰۸). ستیر ابتدا درمانگر راهبردی بود که نظریه ارتباطات را مطرح ساخت ولی در نهایت، روش تجربه ای را استفاده کرد. از بین بردن موانع ارتباطی بین اعضا، از بین بردن چالش های دریافتی پیام های اعضا و بررسی مشکل به عنوان ارتباط ناموزون از مبانی نظریه ارتباطی ستیر است.
خانواده درمانی تجربه ای در نهایت به ۳ شاخه اصلی تقسیم می شود:
- رویکرد نمادین تجربه ای کارل ویتاکر ( Carl Whitaker)
- رویکرد گشتالت تجربه ای والتر کمپلر (Walter Kempler)
- رویکرد ارتباطی تعاملی ستیر ( Satir)
انسان گرایی، تجربه نگری و وجودگرایی یا نیروی سوم، در پاسخ به محدودیت های نیروی دوم یا رفتارگرایی، یعنی رد تجربیات درونی شخص شکل گرفت، ولی همچنان ایده های روانپویشی نیروی اول را یدک می کشید. در حالیکه با تاکید فروید روی گذشته بیمار، برداشت ها و تحلیل های انتزاعی مخالف بود. تمامی روانشناسان انسانگرا – تجربه ای بر این باورند که رابطه درمانی در ابراز صادقانه تجارب بیمار و درمانگر، تجربه حال و اصالت و همدلی ریشه دارد
ستیر را به عنوان استاد ارتباط و مبدع نظریه ارتباطات خانوادگی می شناسند. برجستگی کار ویرجینیا ستیر، افزایش عزت نفس افراد در خانواده به منظور ایجاد و تغییر در نظام میان فردی آنهاست. او بین عزت نفس و ارتباط، یک همبستگی مستقیم یافت و عزت نفس پایین را با ارتباط ضعیف همخوان می داند.
ویرجینیا ستیر، رویکرد ارتباطی تعاملی را بوجود آورد، که بر ارتباط و تجربه کردن هیجانی تاکید دارد. او اعتقاد داشت که فنون درمانی نسبت به رابطه درمانی در درجه دوم اهمیت قرار دارد. وی روی رابطه فردی بین درمانگر و خانواده برای دستیابی به تغییر تمرکز کرد.
مفاهیم نظریه ستیر
۱- نشانههای بیماری و توازن خانواده: ستیر سیستم خانواده را یک نظام متوازن میدانست. او مایل بود بهایی را که هر عضو نظام برای حفظ توازن کلی آن واحد میپردازد، تعیین کند. ستیر میگوید نشانههای شخصی پریشان حالی در حقیقت میتواند علامتی باشد مبنی بر اینکه فرد دارد در برابر عدم تعادل خانواده واکنش نشان میدهد و به خاطر آنکه میکوشد درد و ناراحتی خانوادهاش را کاهش دهد، رشد و نمو خویش را مخدوش میسازد.
۲- رشد و کمال فردی: ستیر معتقد است که انسانها همگی در پی رشد و کمال هستند و هر یک از ما تمامی منابع مورد نیاز برای شکوفایی خویشتن را در اختیار داریم، البته در صورتی که بتوانیم به این منابع دست یافته و آنها را بپرورانیم. ستیر سه دسته عوامل موثر بر رشد و تحول را معرفی میکند.
- میراث ارثی تغییر ناپذیری که توان بدنی، عاطفی و خلق و خوی ما را تعیین میکنند.
- عوامل محیطی که ماحصل یادگیری های ما در طی فرایند رشد و کمال است.
- تعامل همیشگی ذهن و بدن
عامل مهم دیگر در رشد و کمال فرد، عبارت است از مثلث روان، بدن و احساس. قسمتهای بدن از معنایی استعاری برخوردارند، هر قسمت معمولا ارزشی مثبت یا منفی دارد که صاحبش ارزش آن را تعیین می کند. برخی محبوب هستند، سایر قسمتها نامحبوبند، و برخی را باید تحریک کرد. ستیر با استفاده از عملی که آن را ضیافت اندام ها می نامند، درمانجو را ترغیب می کند تا از این اجزا آگاهی یافته و یاد بگیرد که از آن ها به شیوه هماهنگ و یکپارچه استفاده کند(گلدنبرگ، ۱۳۸۵).
دو جهان بینی متضاد
ستیر دو جهان بینی متضاد را معرفی میکرد :
- الگوی تهدید و پاداش
- الگوی بذر افشانی یا بسترسازی
در الگوی اول روابط بیانگر نوعی سلسله مراتب است که در آن عدهای قواعد را تعیین میکنند و دیگران باید آنها را بدون چون و چرا اجرا کنند. این سلسله مراتب مبتنی بر نقش هایی است که افراد در زندگی ایفا میکنند. در حالی که افراد در رأس قدرت، اشخاص بدخواهی نیستند، رفتارشان موجب خلق کسانی میشود که احساس ضعف کرده و عزت نفس پایینی دارند. در الگوی تهدید و پاداش انتظار همرنگی وجود دارد.
در الگوی بسترسازی، انسانیت، هویت را تعیین میکند نه نقشها. تغییر به منزله فرایندی دایمی در طول حیات و فرصتی برای رشد و کمال است. هر کس با توان بالقوهای به دنیا آمده که میتواند آن را شکوفا سازد.
خانوادههای بالنده و آشفته
در خانوادههای آشفته، جو منفی را خیلی سریع میتوان احساس کرد. گاهی محیط آن چنان سرد است که گویی یخ زدهاند. فضا فوقالعاده مودبانه است و بی حوصلگی به وضوح مشهود است. در خانوادههای آشفته وضع چهره و بدن افراد بیان کننده وضع ناخوشایند آنان است. بدن ها سفت یا دولا و خمیده، چهرهها عبوس و غمگین یا مانند صورتکی بی احساس به نظر میرسد. نشانه دوستی در میان افراد خانواده کم است و شادی از وجود یکدیگر ناچیز، گویی همبستگی خانوادگی نوعی وظیفه است و افراد صرفا تلاش میکنند یکدیگر را تحمل کنند.
در خانواده بالنده حرکت بدنها ملیح و حالت چهرهها آرمیده است، افراد روشن صحبت میکنند و در روابطشان با هم هماهنگی وجود دارد. حتی وقتی خردسالند به نظر گشاده رو و مهربان میآیند و بقیه افراد خانواده هم با آنها مثل آدمهای بزرگ رفتار میکنند. به سخنان هم گوش میدهند، رعایت حال و خواستههای هم را می کنند، آشکارا صحبت خود را ابراز میکنند، با یکدیگر همدردی میکنند. از خطر کردن میترسند چون احساس میکنند اشتباهات احتمالی از طرف افراد خانواده پذیرفتنی است، همه احساس میکنند که دیگران برای او ارزش قائل هستند و او را دوست دارند.
از نظر ستیر نیروهای واحدی در همه خانوادهها در کارند و این نیروها خانواده را به دو نوع آشفته و بالنده تقسیم میکند. این نیروها چهار تا هستند:
- ارزش خود
- ارتباط
- قواعد
- پیوند با اجتماع
ارزش خود
ستیر افراد خانواده را تشویق میکنند تا از «دیگ» خود صحبت کنند و ببینند که محتوای آن احساس ارزش است یا گناه و شرم یا بی ثمری. مثلا بگوید: دیگ من امروز پر است.
منظور از دیگ، ارزش خود یا احترام به خود است. عامل قاطعی که در درون مردم و در بین مردم وجود دارد. تصویری از ارزش خودی است که هر کس همیشه با خود دارد. کمال، درستی، مسئولیت، عشق و شفقت، همه از افرادی تراوش میکنند که دیگش پر است و احساس میکند برای خودش کسی است، اما بسیاری از مردم بیشتر زندگی خود را در شرایط دیگ سرخالی میگذرانند. احساس دیگ سر خالی بدین معنی است که در حال حاضر فرد احساس نامطلوبی را تحمل میکند و سعی دارد طوری رفتار کند که گویی چنین احساسی وجود ندارد.
از نظر ستیر احساس ارزش، احساسی است که آموخته میشود و خانواده محلی است که چنین احساسی را میآموزاند. احساس ارزش داشتن فقط در محیطی میتواند شکوفا شود که در آن به تفاوتهای فردی ارزش داده شود، اشتباهات اغماض میشوند، تبادل نظر صورت می گیرد و قوانین قابل انعطافند.
ارتباط
از نظر ستیر ارتباط مانند چتر بزرگی است که تمام آنچه را بین آدمیان میگذرد در بر میگیرد و بر آن اثر میگذارد. زمانی که کودکی به دنیا میآید، ارتباط عاملی است که نوع رفتار او با دیگران و حوادثی را که در جهان اطراف او برایش اتفاق میافتد، تعیین میکند.
ارتباط شامل رشته کامل راه های رد و بدل کردن اطلاعات بین مردم است(اطلاعاتی را که میدهند و یا میگیرند). ارتباط نحوه معنی بخشیدن به اطلاعات، بوسیله مردم است. ارتباط آموخته میشود و همین که انسان دریافت که همه ارتباط خود را از راه یاد گرفتن به دست آورده است، اگر مایل باشد میتواند برای تغییر آن دست به کار شود.
۱- اولین مرحله تغییر، صادق بودن با احساسات است. مسئله ناراحت کننده این است که اکثر مردم احساساتشان را به طور نادرستی به کار میبرند و نمیدانند که نوع دیگری هم میتواند باشد. در این مرحله از تغییر به چهار نکته باید توجه کنیم :
- چه احساسی در مورد خود داریم (احترام به خود)
- چگونه منظورم را به دیگران میفهمانم (ارتباط)
- چگونه احساساتم را به کار میگیرم (قوانین و دستورات)
- چگونه به کارهای جدید و متفاوت واکنش نشان میدهم (خطر کردن)
۲- کنار گذاشتن موانع موجود برای تغییر، دومین مرحله تغییر در روابطمان است (ترس از تغییر).
۳- سومین مرحله کشف قوانین (بایدها و نبایدها) و دوباره نوشتن قوانین بر اساس آنچه خودمان به آن اعتقاد داریم است.
۴- تغییر گذشته چهارمین مرحله است. تکرار کارهای پوچ و بی معنی گذشته فقط به این دلیل است که چیز تازهای یاد نگرفتهایم.
۵- شناسایی واژههای تحریک کننده: چنانچه استفاده از کلمات نامناسب فرصت برقراری یک رابطه خوب را یا از بین میبرد یا مخدوش میکند، باید آنها را بشناسیم و تغییر دهیم. برای همه ما، یک سری واژهها هستند که یک سری خاطره را برایمان زنده میکنند و از شنیدنشان ناراحت یا تحقیر میشویم. اغلب تشخیص اینکه این واژهها از طرف افراد مختلف معانی متفاوتی دارند، عاجزیم.
ابزارهای لازم برای ارتباط خوب (کاربرد حواس)
حواس پنجگانه ابزارهای ما برای گرفتن اطلاعات از محیط اطراف و درونمان هستند، تعداد کمی از افراد آموزش برای استفاده از حواس را فرا گرفتهاند.
- دیدن: وقتی نمیخواهیم چیزی را ببینیم در واقع به جای آن در ذهنمان تصورسازی میکنیم. دیدنها اغلب بر اساس تجارب گذشته است و نتیجه گیری ها بر اساس تصاویری است که در ذهنمان میسازیم نه بر اساس آنچه که در حال حاضر وجود دارد. این ندیدن واقعیت روابط را خدشه دار میکند، چون اطلاعات غلط به ما میرسد.
- شنیدن: شنیدن باید با گوش دادن همراه باشد. وقتی کسی در حال صحبت کردن است، گاهی متوجه صحبتهایش نمیشوید زیرا در افکار خود غوطهور هستید و فکر میکنیم که چه باید بگویید، یا به درست و غلط بودن حرفهای آن شخص فکر میکنید. در واقع ذهنتان مشغول است و فقط آخرین کلمات را میشنوید و همین کلمات آخر، ممکن است سبب سوء تفاهم شوند.
- نفس کشیدن: بسیاری از مردم نامنظم و کم عمق نفس میکشند. نفسی که میکشید، سبب ادامه حیات شماست و اکسیژن لازم برای بدن را فراهم میکند. توجه کردن به تنفس، سبب میشود تا تمام بدن و ذهن ما پذیرنده اطلاعات باشد و سبب بهبود ارتباط می شود.
کلمات مهمترین ابزار در رابطهاند. چگونگی کاربرد کلمات در ارتباط بسیار حائز اهمیت است. کلمات جدای از صداها و حرکات و تماس های یک شخص نیستند، آنها همه در یک قالبند. توجه به ۸ کلمه و کاربرد صحیح آنها، اثر سوء تفاهم ایجاد شده را حل میکند.
- من: کاربرد آن نشان میدهد مسئولیت آنچه را که میگویید، میپذیرید.
- تو: کاربرد مستقیم آن حائز اهمیت و کمتر سوء تفاهم ایجاد میکند.مثلا به جای اینکه بگوییم: تو کار را بدتر میکنی، بگوییم: من فکر میکنم تو کار را بدتر میکنی.
- آنها: یک روش منفی در شایعه پراکنی، آنها میگویند است. باید مشخص کنیم آنها کیستند.
- آن: لغتی است که به راحتی ایجاد بدفهمی میکند، چون معلوم نیست مرجع آن کیست.
- اما: راهی است برای گرفتن بله و نه. من به تو علاقهمندم اما ای کاش تو بیشتر به خودت توجه میکردی. اما به راحتی سبب گیج شدن شخص مقابل میشود.
- بله، نه: وقتی بله و نه به طور واضح گفته شود و منظور از گفتن آنها فقط در چارچوب زمانی ما باشد، بسیار مفید است. نه میتواند کلمه مفیدی در ایجاد ارتباط باشد. معمولا افراد وقتی میخواهند بگویند نه میگویند شاید.
- همیشه- هرگز- همیشه لغت جهانی مثبت و هرگز صورت منفی آن است سعی در تبعیت از این قوانین همیشه و هرگز (تعمیم) در تمام وضعیتها منجر به شکست میشود.
- باید: این حس را به فرد میدهد که کاری را اشتباه انجام داده است و نباید چنین میشد.
الگوهای ارتباطی
زمانی که نوعی فشار در زندگی وجود داشته باشد، مردم از ۵ طریق به مقابله با آن میپردازند. این ۵ نمونه تنها زمانی اتفاق میافتد که شخص در مقابل فشار، عکس العمل نشان دهد. این الگوهای ارتباطی بیشتر از طریق مادر آموخته میشوند.
پیام ها در این ۵ الگو، در خانوادههای آشفته به صورت دو سطحی است. شخص فرستنده از اینکه پیام دو سطحی میفرستد، ناآگاه است اما شنونده به دو پیام توجه دارد؛ مانند تفاوت بین کلمات و زبان بدن. مثال: فرد لبخندی بر لب دارد و با کلمات می گوید: «حالم خیلی بد است».
۱- سازشگر : فرد سازشگر همواره سخنانش در جهت جلب توجه دیگران است و سعی میکند از هر موضوعی که موجب ناخوشایندی دیگران میشود معذرت خواهی کند و هرگز مخالفتی نشان ندهد. دنبال تائید دیگران است. بطور کلی او آقای بله است. هر انتقادی که از او می شود موافق است. صدای رسا و واضحی ندارد. در اصطلاح به این افراد مهر طلب گویند.
- کلمات موافقت آمیز. مثلا : آنچه شما بخواهید درست است. من اینجا هستم تا شما را خوشحال کنم.
- بدن: حالت رقت آمیز و خمیده به خود میگیرد.
- درون: من احساس هیچ بودن میکنم، من بی ارزشم. اگر فلانی نباشد من در حکم مرده هستم.
۲- سرزنشگر : همیشه علاقه مند است که سلطه خود را بر دیگران تحمیل کند و نه اینکه واقعا حقیقت را دریابد. او یک دست به کمر زده و با انگشت دست دیگر به اطرافیان اشاره می کند، محکوم می کند و موقعی احساس ارزش می کند که کسی از او اطاعت کند. ایرادگیر و خودکامه و ارباب است.
- کلمات مخالفت آمیز. مثلا : هیچ وقت کاری را درست انجام نمیدهی. معمولا با عباراتی مانند «تو هرگز اینکار را نمیکنی»، یا «همیشه چنین میکنی، چرا همیشه تو»، شروع میکند.
- بدن: ملامت کننده و تهاجمی و عظلات و اندام سفت است و نشان دهنده این است که در اینجا من ارباب هستم. در حال سرزنش کردن دیگران نفس آنها بریده بریده می شود، چون عضلات گردن سفت می شود. صدای خشن و گرفته دارند.
- درون: از درون احساس تنها بودن و ناموفق بودن می کنند. هیچ کس به من اهمیت نمیدهد، اگر تو سر دیگران نزنم، کاری انجام نمیدهند. من تنها و ناموفقم کسی مرا دوست ندارد.
۳- حسابگر : بیش از اندازه معقول است. اصلا نشان نمی دهد که احساسات دارد. فردی است آرام و خونسرد. در صحبت کردن از طولانی ترین کلمات استفاده می کند، حتی اگر معنی آنها را نداند، بدین طریق لااقل هوشمند جلوه می کند ولی بعد از مدتی کسی به حرف آنان گوش نمی کند. می توان او را با ماشین حساب مقایسه کرد. او نباید هیچ اشتباهی بکند. بسیار مرتب و معقول است
- کلمات بیش از اندازه معقول است. کلماتی که به کار میبرند به نظر انتزاعی میرسد.
- بدن: صدایش خشک و یکنواخت است، بدنش خشک و سرد است. می گوید: «من آرام، خونسرد و آسوده خاطرم»
- درون: احساس میکنم آسیب پذیرم. من باید کاری بکنم تا مردم متوجه شوند که انسانی باهوش هستم و فقط منطق و عقاید هستند، که میتوانند مورد قبول باشند.
۴- گیج (نامربوط) : هر عملی که از یک آدم گیج سر میزند و هر حرفی که از دهانش خارج میشود، با آنچه دیگران میگویند و کاری که میکنند، نامربوط است. هیچ وقت جوابی به جا نمیدهد. صدایش مرتب بالا و پایین میرود. فکرش هیچ جا متمرکز نیست.
- کلمات: از کلمات نامربوط که معنی ندارد، استفاده می کند.
- بدن: کج و نابجا. بدنی خمیده که هر لحظه به یک طرف خم می شود.
- درون: احساس درونی او به افراد مات و مبهوت شباهت دارد. درون او متزلزل است و می گوید هیچکس توجهی به من ندارد و هیچ جا، جایم نیست.
۵- همتراز یا نرمال : انسان بالغی را ترسیم می کند که در زندگی به دنبال تعامل با دیگران است. کلماتی را می گوید که با حالت صورت و وضع بدن جور است. روابط آزاد و آسان و شرافتمندانه دارد. می توانید به چنین افرادی اعتماد کنید.
اگر کاری را که انجام می دهد، درست نباشد، پوزش می طلبد. مانند ماشین عمل نمی کند. اگر به کسی بگوید که از شما خوشم می آید، صدایش گرم و چشمانش مستقیم بسوی اوست. اگر به کسی هم بگوید که از دست شما عصبانی هستم، صدایش خشک و صورتش خشمگین است، چون حرکات او حاوی پیامی مستقیم است.
هیچ کس را مقصر نمی داند و باج خواهی عاطفی نمی کند. اگر از موضوعی ناراحتی داشته باشد، نه با رفتار قهر آمیز و ایجاد تنش بلکه با هنر گوش دادن و بیان احساسات با مخاطب و دید برد – برد به ارتباط ، سعی در برقراری ارتباط موثر با اطرافیان دارد.
قواعد خانوادگی
تعداد زیادی از ما یک سلسله از قوانین را در زمان کودکی یاد گرفتهایم و هنوز هم آنها را به کار میبریم، مگر اینکه تجارب دیگری آنها را تغییر داده باشد. این قوانین، رئیسهای سخت گیری هستند که ما را به اطاعت بی چون و چرا وادار میکنند. بسیاری از ما با همین قوانین سخت و غیر انسانی زندگی میکنیم و پیامد آن چیزی جز احساس گناه و خشم نیست.
- همیشه تمام غذای بشقاب را بخور
- هرگز خطر نکن
- هیچ وقت حرف نزن مگر اینکه موضوع جالبی برای گفتن داشته باشی
- هیچ وقت با بزرگترها بحث نکن
- همیشه لبخند بزن و …
در ابتدا این قوانین برای وضعیت خاصی که احتمالا مناسب هم بودهاند، وضع شدهاند اما بعدها به همه چیز تعمیم داده شدهاند. قواعد با مفهوم «باید» سر و کار دارد. افراد میتوانند با فکر کردن به زندگی خود، خودشان قوانین خودشان را بیابند و خود را از بایدها و نبایدها و همیشه و هرگزها دور کنند. اگر این کار را انجام دهند، از خیلی احساسهای کاذب و ناخوشایند مانند احساس گناه دور میشوند.
در خانواده نیز باید قواعد خانوادگی را کشف کرد و اعضای خانواده بایستی دور هم بنشینند و این قواعد را کشف کنند. عده زیادی تصور میکنند که دیگران نیز از آنچه آنان میدانند، آگاهند. صحبت با دیگر افراد خانواده در مورد قواعد ممکن است راه را برای یافتن دلایل سوء تفاهم و مشکلات رفتاری باز کند.
مراحل تعیین قانون در خانواده
- اعضا دور هم بنشینند و در مورد قوانین جاری خانواده فکر کنند و آنها را بنویسند
- کدام قوانین هنوز قابل اجراست و کدام قوانین کهنه و قدیمی شدهاند یا مناسب نیستند و باید تغییر کنند (خانواده بالنده قوانین را مطابق زمان تغییر می دهد)
- آیا قوانین کمک کننده هستند یا سد راه، اصلا چه منظوری از این قواعد دارید و هدفتان چیست؟
- برای تغییر قواعد چه باید کرد؟ چه کسی اجازه دارد که خواستار تغییر شود؟ قواعد چگونه به وجود میآید؟ آیا یکی از اعضا قواعد را بوجود میآورد؟ این شخص از همه مسنتر، عاقل تر یا قوی تر است؟
بیشتر اوقات در قاعدههای خانوادگی اجازه ابراز احساسات، فقط وقتی وجود دارد که احساسات موجه باشد. بنابراین صرف وجود یک احساس دلیل آن نمیشود که آن را ابراز کنید، و معمولا چنین عبارت هایی شنیده میشود «شما نباید اینطور احساس کنید. یا چطور میتوانید چنین احساسی داشته باشید». اگر قوانین بگویند که هر گونه احساسی که دارید مطلوب و قابل قبول است، خویشتن رشد میکند.
شبکه خانوادگی
همه افراد خانواده با شبکهای از پیوندها که همه را در بر میگیرد به یکدیگر متصل هستند. ممکن است این پیوندها مرئی نباشند اما وجود دارند. رشته دیگری که در خانواده وجود دارد، جفتهاست. جفتها، نقش و اسم مشخصی در خانواده دارند. در خانواده نقشها در سه طبقهبندی عمده مشخصی هستند.
- زناشویی (زن و شوهری)
- پدر-فرزندی و مادر-فرزندی
- خواهر-برادری
از هر نقش انتظارات متعددی می رود. یکی از اولین کارهای درمانگر با خانوادههای آشفته این است که از هر یک از آنان بخواهد تصوری را که از نقش خود در خانواده دارد بگوید. چرا که اکثرا نمیدانند که نقش آنها چیست و این تعیین نقشها باعث میشود که روابط رضایت بخش تری داشته باشند.
نقش ها اثر عمده ای بر کارایی موثر خانواده از طریق نفوذ قواعد، فرایندهای ارتباطی و پاسخ به فشارهای روانی دارند. هنگامی که اعضای خانواده از همه رویدادهایی که در زمان حال تجربه می کنند، آگاه شوند. می توانند هم به عنوان فرد و هم به عنوان خانواده رشد کنند. هدف اصلی، یکی سازی رشد هر یک از اعضای خانواده با یکپارچگی و سلامت نظام خانواده است (کارسون و همکاران، ترجمه نوابی نژاد، ۱۳۸۴).
در خانواده، روابط سه نفره (مثلثها) روابط را پیچیده میکنند. در هر مثلث همیشه یک جفت وجود دارد. مثلثها بسیار مهمند، زیرا عمل خانواده بستگی زیادی به چگونگی به کار گرفته شدن مثلثها دارد. اولین قدم برای قابل تحمل ساختن مثلث این است که هر عنصر مثلث به روشنی درک کند که وقتی سه نفر حضور دارند، در یک زمان واحد توجه به هر سه به یک اندازه ممکن نخواهد بود.
روابط خانوادگی بسیار پیچیده است. آشنا شدن به شبکه خانوادگی موجب میشود که فشارها و نقشهای خانوادگی سبکتر شوند. نقشها مشخص کننده توقعی هستند که از یک همبستگی مثبت و عاطفی بین افراد میرود.
فن پالایش روانی
این فن که بیشتر توسط ویرجینیا ستیر به کار برده شده، تاکید دارد که خانواده های آشفته باید ارتباط روشنی برقرار کنند و احساسات خود را مستقیما منتقل کنند؛ اگر نتوانند احساسات خود را بیان کنند، حتما مقررات گنگی برای برقراری رابطه دارند. ستیر روی این موضوع تاکید دارد که باید به خانواده ها کمک کرد تا عواطف خود را نشان دهند و مقرراتی را که مانع برقراری رابطه در سطح عاطفی می شود، تغییر دهند.
درمانگر طرفدار ستیر، درمانجویان را ترقیب می کند تا احساسات خود را مستقیما ابراز کنند. درمانگر، درمانجویان را ترقیب می کند که به جای اینکه احساسات ثانویه ای مثل، خشم یا حسد را انتقال دهند، احساس اولیه رنجش را ابراز کنند. احساسی مانند خشم برای خانواده ها مضر است، در حالی که احساس رنجش به خانواده کمک می کند تا مقررات حمایت کننده و همدلانه ای برای برقرار کردن رابطه وضع کنند.
ویرجینیا ستیر در رابطه با خانواده ها فعال و رهنمودی بود و بر اهمیت همدلی، توجه مثبت و صداقت در سیستم های خانواده تاکید داشت. درمانگر باید طوری رابطه برقرار سازد که به ایجاد نوعی ارتباط مفید و کارآمد کمک کند. ارتباط مفید به جوی نیاز دارد که بتوان درباره هر چیزی بحث کرد، هر چیزی را پرورش داد و هیچ چیزی در ان وجود نداشته باشد که فرد را عقب نگه دارد. این موقعیت درمانی را زمانی می توان در خانواده ها به وجود آورد که درمانگر بتواند با هر یک از اعضای خانواده همدلانه، دلسوزانه و همنوا رابطه برقرار کنند.
درمانگر به جای اینکه بی رهنمود باشد، باید فورا به اعضای خانواده رهنمود دهد و انها را به سمت احساساتی که در ارتباط های نامناسبشان حذف شده اند، هدایت کنند. رهنمودها وظیفه تعمیق رابطه بین درمانگر و خانواده را بر عهده دارد. درمانگر با گفتن این که افراد چه کاری باید انجام دهند، در اعمال آنها درگیر شده و برای آنها فرد با اهمیتی می شود.
اهداف درمانی ستیر: تعامل صادقانه و بازداری زدایی احساسات
مدل درمانی ستیر به افراد کمک می کند تا عواطف خود را نشان دهند. هدف درمان افزایش همزمان تعلق اعضا به یکدیگر و استقلال آنهاست(نظری، ۱۳۸۶). تغییر الگوهای ارتباطی از اهداف درمان است. در رابطه با چگونگی ابراز احساسات، سرزنش کنندگان معمولا احساسات خود را نسبت به دیگران در نظر نمی گیرند(انکار و حمله به خود هنگام تجربه احساسات). حسابگران احساس خود را نسبت به موضوع بحث حذف می کنند(جداسازی). بی ربط گویان هر چیزی را حذف می کنند(منحرف کردن احساسات) و سازشگران احساسات را نسبت به خودشان حذف می کنند (انکار و برونی سازی احساسات).
رویکرد تجربه ای به افراد کمک می کند تا عواطف سرکوب شده را شناسایی و ارتباط سازنده ای برقرار کنند (نوکراس و پروچاسکا ،۱۳۸۷). ستیر معتقد است درمان فرآیندی است که برای رسیدن به بهزیستی از طریق آزاد سازی ظرفیت و توان بالقوه ذاتی خانواده به کار گرفته می شود. از بعد انسانگرا می توان این اهداف را در درمان ستیر یافت :
- آزادی در آنچه اینجا و الان می بینیم و می شنویم تا چیزی که باید باشیم یا خواهیم بود.
- آزادی در گفتن چیزی که احساس و فکر می کنیم تا چیزی که باید گفته شود.
- آزادی در لمس احساسی که تجربه می شود تا چیزی که باید تجربه می شد.
- آزادی در درخواست کردن؛ تا اینکه برای درخواست منتظر اجازه طرف مقابل باشیم.
منابع :
- ستیر، ویرجینیا. آدم سازی در روانشناسی خانواده. ترجمه بهروز بیرشک.
- ایرنه گلدنبرگ، هربرت گلدنبرگ. خانواده درمانی. مترجمان حمید رضا شاهی، سیامک نقشبندی.
- نظری، محمد علی. مبانی زوج درمانی و خانواده درمانی
- گلادینگ، ساموئل. خانواده درمانی (تاریخچه، نظریه، کاربرد). ترجمه فرشاد بهاری و همکاران.