دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

مارتین سلیگمن و روانشناسی مثبت نگر

درماندگی یعنی ادراک کنترل نداشتن بر وضعیت موجود.

مارتین سلیگمن را بیش از هر چیز با روانشناسی مثبت گرا می‌شناسند و لقب پدر روانشناسی مثبت گرا را برایش به کار می‌برند.

مارتین سلیگمن

مارتین سلیگمن(Martin Seligman)، درماندگی آموخته شده(learned helplessness) را در آزمایشگاهی که روی سگها در آزمایشگاه اجرا شد، مشاهده کرد. سگها برای گریختن از شوک از روی دیوار عبور نکردند، به جای آن، وقتی شوک ها از طریق کف قسمتی که در آن قرار داشتند وارد می شدند، آنها دراز می کشیدند، ناله می کردند و برای گریختن هیچ تلاشی نمی کردند. او معتقد بود که سگها در مرحله اول آزمایش، یاد گرفته بودند که درمانده هستند.

بنا بر تعریف مارتین سلیگمن (۱۹۷۵) درماندگی آموخته شده عبارت است از اعتقاد بر اینکه نتایج بدست آمده از سوی فرد، مستقل از اعمال انجام شده بوسیله او هستند. درماندگی آموخته شده مفهوم رایج و با نفوذی در حوزه شخصیت می باشد که معرف منفی ترین حالت خودپنداره است. موجود زنده پس از مواجهه با وقایع غیر قابل کنترل یعنی وضعیت هایی که پاسخ های احتمالی او پیامدهای مطلوب را برای رهایی از آن واقعه ایجاد نکنند احساس غیر قابل کنترل بودن امور در او بوجود می آید. این ناتوانی در کنترل محیط موجب احساس درماندگی و سه نقص عمده در زمینه های انگیزشی، شناختی و هیجانی می شود که نتیجه این احساس، درماندگی آموخته شده است (کریمی ۱۳۷۵).

در وضعیت درماندگی آموخته شده، این برداشت ناشی می شود که ما کنترلی بر محیط خود نداریم و برای تغییر دادن شرایط مان هیچ کاری نمی توانیم انجام دهیم. درماندگی آموخته شده به صورت مشابهی در انسان ها نشان داده شده است. درماندگی آموخته شده بعد از اینکه آزمودنی ها الگوی درمانده ای را مشاهده کردند، روی می دهد، مخصوصا زمانی که این آزمودنی ها بین خودشان و الگوها شباهت هایی را می دیدند. آثار شوک غیر قابل گریز در انسان ها از آزمودنی های حیوان نیرومندتر است.

Martin Seligman & Dalai Lama

درماندگی آموخته شده در سالمندان

ساکنان خانه های سالمندان در محیطی اقامت دارند که حق انتخاب ناچیزی دارند. ساکنانی که مقداری کنترل شخصی دریافت کرده بودند، خوشحال تر و از لحاظ بدنی فعال تر بودند. آنها وقت بیشتری را صرف فعالیت های اجتماعی و زمان کمتری را تنها در اتاق خودشان صرف کردند.

درماندگی آموخته شده و سلامت هیجانی

بیمارانی که درک کنترل بیشتری داشتند از بیمارانی که معتقد بودند کنترل کمی بر وضعیت خود دارند، سازگاری بهتری داشتند. این یافته حتی در مورد بیمارانی که شدیدا در اثر وضعیت جسمانی خود ناتوان شده بودند صدق می کرد. افرادی که معتقد بودند مقداری تاثیر بر بیماری و هیجانات خود دارند از آنهایی که وضعیت جسمانی بهتری داشتند، ولی احساس کنترل آنها پایین بود، سازگاری روان شناختی بهتری داشتند.

پژوهش حیوانی در مورد درماندگی اموخته شده

درماندگی آموخته شده می تواند بر سلامت جسمانی تاثیر بگذارد. سلول های تومور بدخیم را به موشها تزریق کردند. اکثر موش هایی که در بچگی یاد گرفته بودند درمانده باشند، در بزرگسالی نتوانستند تومور را رد کنند. اکثر موش هایی که هنگام بچگی کنترل را یاد گرفته بودند، در بزرگسالی تومور را رد کردند. درماندگی آموخته شده سیستم ایمنی موش ها را ضعیف می کند.

سبک های تبیینی

  1. خوشبینی
  2. بدبینی

سلیگمن معتقد بود که فقط فقدان کنترل تحت شرایط درماندگی آموخته شده بر سلامتی ما تاثیر نمی گذارد. این نیز اهمیت دارد که چگونه این فقدان کنترل را برای خودمان توجیه می کنیم. او برای توجیه کردن این عامل، مفهوم سبک تبیینی (explanatory Style) را مطرح کرد. سبک تبیینی خوشبینانه از درماندگی جلوگیری می کند؛ سبک تبیینی بدبینانه درماندگی را به تمام جنبه های زندگی گسترش می دهد و می تواند به بیماری جسمانی و افسردگی بیانجامد.

خوش بین ها افرادی هستند که انتظار دارند اتفاقات خوب برای آنها روی دهند؛ بدبین ها آدم هایی هستند که انتظار دارند اتفاقات بدی برای آنها روی دهند. افراد دارای سبک تبیینی خوشبینانه از افرادی که سبک تبیینی بدبینانه دارند، سالم تر هستند. خوشبین ها کمتر از بدبین ها بیمار می شوند. تجربیات زندگی استرس زا می توانند بر میزان خوشبینی فرد تاثیر بگذارند.

مدل انتساب یا سبک های اسنادی (attribution) 

وقتی در کاری شکست می خوریم، این شکست را به علتهایی نسبت می دهیم. ما به این طریق علت مشکل و فقدان کنترل را برای خودمان توجیه می کنیم. سلیگمن معتقد است که افراد بدبین شکست شخصی را با علت های درونی، پایدار و کلی انتساب می کنند، در حالی که افراد خوشبین شکست را با علتهای بیرونی، ناپایدار و اختصاصی انتساب می کنند. 

عوامل تبیین کننده رویدادها طبق نظریه اسناد:

  1. عوامل بیرونی – عوامل درونی
  2. عوامل پایدار – عوامل گذرا(ناپایدار)
  3. عوامل کلی – عوامل خاص

افسردگی

بین درماندگی آموخته شده و افسردگی ارتباط وجود دارد. نشانه اصلی افسردگی، احساس ناتوانی در کنترل کردن وقایع زندگی است. سلیگمن افسردگی را اوج بدبینی نامید. افرادی که شدیدا افسرده هستند، معتقدند درمانده اند. آنها برای سعی کردن در انجام دادن هیچ کاری ارزشی قایل نیستند، زیرا انتظار ندارند چیزی به نفع آنها تمام شود.

همه ما وقتی در برخی موقعیت ها شکست می خوریم یا وقتی که فشارهای خانوادگی یا شغلی طاقت فرسا به نظر می رسند، گاهی دچار درماندگی می شویم. به عقیده سلیگمن، تفاوت مهم بین افرادی که از افسردگی موقتی بهبود می یابند و آنهایی که بهبود نمی یابند، سبک تبیینی آنهاست. سبک تبیینی بدبینانه، درماندگی آموخته شده را از کوتاه مدت و موضعی به بلند مدت و کلی تغییر می دهد. وقتی کسی که شکست می خورد، بدبین باشد، درماندگی آموخته شده به افسردگی تمام عیار تبدیل می شود. در خوشبین ها، شکست فقط یاس و ناامیدی مختصر ایجاد می کند.

مارتین سلیگمن (۱۹۷۵)، پیشنهاد می کند که درماندگی آموخته شده را می توان به عنوان الگوی وقوع طبیعی افسردگی که مبنای محیطی دارد در نظر گرفت. مردم درمانده، نظیر افسرده ها، موقعیت آزارنده را به صورت موقعیتی کنترل ناپذیر که توسط عوامل درونی، پایدار و کلی ایجاد شده اند در نظر می گیرند. درست به همان صورتی که درماندگی آموخته شده توسط ادراک پیامدهای کنترل ناپذیر ایجاد می شوند. افسردگی، اغلب توسط احساس عدم کنترل وقایع و پیامدهای مهم در زندگی شخص به وجود می آید. از دیدگاه اسناد، درماندگی آموخته شده و افسردگی، ویژگی مشترکی دارند و آن سبک تبیینی بدبینانه می باشد. به خاطر این همپوشی آشکار، چندین پژوهشگر گمان کرده اند که ممکن است افراد افسرده کسانی باشند که گرایش به اسنادهای ایجادکننده درماندگی آموخته شده دارند (مثل اسناد درونی، پایدار و کلی برای رویدادهای آسیب زا).

هرکسی پیامدهای منفی زندگی را تجربه می کند، ولی همه افسرده ها پس از شکست با احتمال بیشتری از غیر افسرده ها اسناد درونی، پایدار و کلی ایجاد می کنند. هرچند گفتن این اسناد موجب افسردگی می شوند، اغراق آمیز است. به جای اینکه بگوییم سبک اسناد موجب افسردگی می شود، احتمالا بهتر است بگوییم سبک اسناد فرد را در مقابل افسردگی آسیب پذیرتر می کند (پترسون و سلیگمن، ۱۹۸۴).

پرورش درماندگی آموخته شده در کودکی

ما در طفولیت و اوایل کودکی در برابر احساس درماندگی آموخته شده خیلی آسیب پذیر هستیم. در این سالهای تکوینی، تجربه درماندگی آموخته شده می تواند ما را برای سبک تبیینی بدبینانه آماده کند. کودکان زندگی را در حالتی از درماندگی کامل آغاز می کنند، بدون اینکه کنترلی بر محیط خود داشته باشند. وقتی آنها بزرگتر می شوند، به طور فزاینده ای می توانند اوضاع خود را کنترل کنند. آنها می توانند گریه کنند که توجه والدین یا مراقبت کنندگان را به نیازهای آنها جلب می کند. آنها می توانند سینه خیز بروند؛ راه بروند، و صحبت کنند. درماندگی یا تسلط و کنترل کودک، از طریق این تعامل های اولیه با محیط های مادی و اجتماعی، تعیین خواهد شد.

وقتی کودکان پاسخ می دهند، این عمل تغییراتی نظیر غذا، اسباب بازی، یا بغل کردن را به همراه دارد یا امکان دارد هیچ تاثیری بر جای نگذارد. کودکی در سطح ابتدایی بین پاسخ ها و پیامدها ارتباط هایی را برقرار می کنند.

از نظر سلیگمن (۱۹۹۳) عوامل ایجاد کننده درماندگی آموخته شده در افراد عبارتند از:

  • ۱-والدین بدبین که دارای سبک تبینی بدبینانه هستند.
  • ۲-خشونت همسالان
  • ۳-محیط مدرسه سختگیر و خشن و تجربیان منفی
  • ۴-نژاد و فقر

با توجه به تحقیقات سلیگمن(۱۹۹۸)، در مورد اولین تجربه های توام با شکست که موجب درماندگی می شوند، می توان گفت که ارزیابی های مثبت والدین از دانش آموزان بیش از هر چیزی می تواند زمینه را برای ارزیابی های مثبت آنها فراهم کند. همین طور ارزیابی های منفی والدین از دانش آموزان موجب می شود که آنها از خود و وجود خود احساس خشنودی نکنند.

روان شناسی مثبت نگر

روانشناسی مثبت نگر (positive psychology) به خوشبختی، برتری و عملکرد بهینه انسان می پردازد. سلیگمن از رویکردهای قدیمی به شخصیت که توانمندی و امتیازات انسان را نادیده گرفتند و در عوض، بر نابهنجاری ها، حالت دفاعی، ضعف ها و انگیزش های منفی – بر اشکالات انسان به جای محسنات آنها – تمرکز می کنند انتقاد کرده است. بین روان شناسی انسان گرا و روان شناسی مثبت نگر، تفاوت مهمی وجود دارد. روانشناسی مثبت نگر به جای استفاده از روش بسیار ذهنی که مزلو در بررسی افراد خودشکوفا اختیار کرد، بر تحقیق تجربی دقیق متکی است.

روان شناسان به شخصیت خوشبخت با عناوین مختلف، بر حسب سلامتی ذهنی یا رضایت از زندگی اشاره کرده اند و آن را به صورت ارزیابی شناختی از کیفیت تجربه زندگی فرد و برخوردار بودن از عاطفه مثبت تعریف کرده اند. روانشناسی مثبت نگر، اختلال روانی را به صورت مشکلاتی می داند که از دستیابی به آسایش ذهنی و احساس خوشنودی جلوگیری می کند. 

واضح ترین عامل خوشبختی

پول خوشبختی نمی آورد ولی نداشتن پول می تواند به بدبختی و ناخشنودی منجر شود. پژوهش ها نشان داده اند که درآمد کافی برای برآورده کردن نیازهای اساسی، ضروری است، ولی شرط کافی و لازم برای خوشبختی نیست. داشتن پول خیلی بیشتر از آنچه واقعا نیاز هست تاثیری بر خوشبختی ندارد.

انتقادها

منتقدان می گویند که بین درماندگی آموخته شده و مفهوم منبع کنترل بیرونی راتر فرق چندانی وجود ندارد. هر دوی آنها مبین این اندیشه هستند که برخی از افراد معتقدند برای تأثیر گذاری بر زندگیشان کار چندانی نمی توانند انجام دهند و از این رو، دست از تلاش بر می دارند. سلیگمن پذیرفت که این دو مفهوم با یکدیگر همپوشی دارند، ولی در عین حال، فرق مهمی را بین آنها می بیند: تفاوت این است که منبع کنترل عقیده ای درباره ماهیت تقویت است، یعنی درباره پاداش ها و تنبیه ها در زندگی.

منبع : نظریه های شخصیت / دوان پی شولتز، سیدنی الن شولتز  / ترجمه یحیی سید محمدی / نشر ویرایش / فصل ۱۶

۴.۴ ۵ رای ها
رأی دهی به مقاله
* درود بر شما که با حمایت خود و دعوت دیگران به مطالعه این مطلب و دیگر مطالبم، به من انگیزه می دهید. لطفا در کامنت ها و مباحثات شرکت کنید و پرسشگر باشید. جهت مشاوره تلفنی یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ در تلگرام یا ایمو هماهنگ نمایید. همچنین می توانید با شماره ۰۹۱۲۰۷۲۸۷۱۲ تماس بگیرید. *

4 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مریم حنطوش زاده
۱۳۹۵/۱۰/۰۷ ۱۲:۳۰

بسیار عالی بود. طبق تئوری انتخاب گلاسر، نیاز به قدرت و کنترل یکی از نیازهای اساسی انسان هاست. به نظر می رسد این مقاله به این نیاز اشاره دارد. وقتی افراد حس می کنند روی بیماری خود کنترل ندارند، بیمارتر می شوند.

احسان
۱۴۰۰/۰۹/۲۵ ۱۵:۰۴

خیلی خوب بود. استفاده کردیم . ممنون از زحماتتون.

همایونی
۱۴۰۱/۰۳/۱۳ ۰۸:۴۰

جناب نوربخش عزیز من چند سال با سایت شما آشنا شدم. چقدر از مطالبتون استفاده کردم، چه در جهت تطلاعات عمومی چه درسی مخصوصا کنکور دکترا. خواستم تشکر کنم ازتون و امیدوارم راهتون ادامه‌وار باشد🌹🙏