دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

طبیعت گرایی روسو

روسو آغازگر سنت رشدگرایی در روانشناسی است

روسو

روسو با لاک همداستان بود که کودکان با بزرگسالان متفاوت هستند. اما روسو معتقد بود کودکان ظرف خالی یا لوح سفید نیستند، بلکه شیوه های احساس و تفکر خاص خود را دارند. کودکان مطابق با طرح طبیعت(Nature Plan) رشد می کنند، که آنها را وا می دارد تا در مراحل متفاوت، قابلیت ها و کیفیت های متفاوتی را در خود به وجود بیاورند.

روسو برای به وجود آوردن یک فرد سالم به هیچ وجه به نیروهای محیط، بویژه محیط اجتماعی اعتقاد نداشت. به جای آنکه برای آموزش شیوه های درست فکر کردن به کودکان شتاب کنیم، باید به آنان فرصت دهیم تا قابلیت های خودشان را به کمال برسانند.

باورهای روسو، بویژه اعتقاد او به طبیعت، در برابر تأثیرات اجتماعی، جنبش رمانتیک را در تاریخ اندیشه پایه گذاری  کرد. در عین حال، باور او در مورد طرح زمینه طبیعی برای رشد سالم، سنت رشدگرایی را در روان شناسی بوجود آورد.

طغیان روسو بر ضد جامعه از زندگی شخصی او نشات گرفت است. روسو به تدریج صاحب دیدگاهی شده بود که با دیدگاه سایر روشنفکران عصر روشنگری متفاوت بود. او نیز اقتدار جزمی و استبداد زمامداران را رد می‌ کرد، اما با باور خوشبینانه روشنفکران هم عصرش نیز هم عقیده نبود. وی تصور می‌ کرد که در کلان شهرهای جدید، وضعیت مردم از همیشه بدتر است. آنها آنقدر سعی داشتند خوب جلوه کنند و راست بگویند که از خود، هیچ تفکر و احساسی نداشتند.

روسو، چشم پوشی انسان از آزادی را به چشم پوشی از منش انسانی و حقوق بشری تعبیر می کند. از آزادی به مثابله آزادی اراده، نمی توان چشم پوشی کرد، چرا که این آزادی پیش شرط انسان بودن و آیین اخلاقی انسانی به شمار می‌ رود. برای روسو، همه انسان ها از بدو زایش آزاد و برابرند. انسان ها طبیعتا خوب هستند و می توانند بر اساس احساسات خودانگیزشان با خوشبختی زندگی کنند اما نیروهای اجتماعی آنها را به بند می کشند.

روسو در کتاب قرارداد اجتماعی می‌ گوید: «انسان آزاد زاده می‌ شود، اما همه جا در بند است»

امیل کتاب مهم روسو درباره رشد و تعلیم و تربیت کودک است. عنوان این کتاب از نام پسربچه ای خیالی گرفته شده است که روسو او را بر اساس برنامه طبیعت، برای رشد سالم آموزش می‌ دهد.

روسو در نوشته های خود، نظام فئودالی و کلیسا را مورد اعتراض قرار می‌ داد. او خود را یک مسیحی معتقد می‌دانست، اما در مخالفت با پیروی کورکورانه از مراجع دینی استدلال می‌ کرد. در نتیجه، در پاریس سعی کردند او را دستگیر کنند و در ژنو، مانع از ورود او به این شهر شدند. روسو بسیاری از واپسین سال های عمر خود را با دربه دری و بدبختی در تبعید گذراند. نوشته های روسو الهام بخش انقلاب کبیر فرانسه بود.

افراد بسیاری، روسو را مردی بسیار بی کفایت تصور کرده و حاضر نشده اند اندیشه های او را بویژه درباره تعلیم و تربیت، جدی بگیرند. مردی که خود، فرزندانش را به پرورشگاه سپرده است، چگونه می‌ تواند آنقدر جسور باشد که نحوه پرورش دادن صحیح را به دیگران توصیه کند؟ با وجود این، گاه ممکن است یک نفر که خارج از نظم اجتماعی متعارف زندگی کرده است، دیدگاهی نو و غیر سنتی را بوجود آورد.

روسو می‌ گفت: «به رغم میل خود و بی آنکه آداب زندگی در این دنیای بزرگ را بدانم و بتوانم این آداب را فرا بگیرم یا با آنها سازگار شوم، به این دنیا پرت شده ام»(روسو، ۱۷۸۸). او بر این باور بود که تنها پاسخ بر حق او، سرزنش و تقبیح جامعه، و در عین حال، جستجوی یک منظر متفاوت از نحوه زندگی است. او سعی کرد نشان دهد که سالم ترین رشد در نتیجه تأثیر جامعه، امکانپذیر نمی شود، بلکه ناشی از طبیعت است. روسو با این دیدگاه های خود، پدر روان شناسی رشد شناخته شد.

پست های مرتبط

نظریه روسو درباره رشد

در روند زندگی انسان، کودکی جایگاه خاصی دارد، ولی ما چیزی از آن نمی دانیم. زیرا به شدت نگران آینده کودک هستیم، یعنی آنچه که او باید بداند تا در بزرگسالی در جامعه موفق شود. حتی «خردمندترین نویسندگان، بدون پرسیدن از خودشان که یک کودک قادر به یادگیر چه چیزی هست، خود را وقف آنچه انسان باید بداند، می‌ کنند. آنها همواره در کودک یک انسان بزرگسال را جستجو می‌ کنند، بدون توجه به اینکه او قبل از اینکه یک انسان باشد، چیست» (روسو، ۱۷۶۲)

وقتی به مشاهده کودکان می‌ پردازیم، درمی‌ یابیم که آنها با ما بسیار تفاوت دارند. کودک به شیوه های خاص خودش می‌ بیند، می‌ اندیشد و احساس می‌ کند. این امر منطبق با طرح طبیعت است. طبیعت همچون آموزگاری پنهان، کودک را بر می‌ انگیزد تا در مراحل مختلف رشد، قابلیت های متفاوتی را نشان دهد. حاصل کار این آموزگار، شاید فردی نباشد که برای سازگاری با یک موقعیت اجتماعی به خوبی آموزش دیده است، اما انسانی است کامل و قوی.

روسو معتقد بود رشد کودک، طی ۴ مرحله اصلی به پیش می‌ رود:

مرحله یک: نوباوگی (infancy) تولد تا حدود دو سالگی: 

نوباوگان جهان را مستقیما از طریق حواسشان تجربه می‌ کنند. آنها از اندیشه ها یا منطق هیچ نمی دانند بلکه تنها لذت و درد را تجربه می‌ کنند. نوزادان فعال و کنجکاو هستند و چیزهای بسیاری فرا می‌ گیرند. بی وقفه تلاش می‌ کنند تا هر چیزی را که می‌ توانند لمس کنند. 

نوباوگان همچنین شروع به یادگیری زبان می‌ کنند و این کار را خودشان انجام می‌ دهند. به تعبیری آنها دستور زبانی را بوجود می‌ آورند که از دستور زبان ما کامل تر است. آنها قواعد دستور زبان را بدون همه استثناهایی که سخن گفتن بزرگسالان را دشوار می‌ سازد، به کار می‌ گیرند.

مرحله دو: کودکی (childhood) از دو تا دوازده سالگی: 

این مرحله زمانی شروع می‌ شود که کودکان استقلال جدیدی را بدست می‌ آورند. آنها اکنون می‌ توانند راه بروند، حرف بزنند، خودشان غذا بخورند و به اطراف بدوند.

در این مرحله، کودکان صاحب نوعی استدلال می‌ شوند. اما این استدلال از نوع انتزاعی نیست، بلکه نوعی استدلال شهودی است که مستقیما به حرکات و حواس بدنی وابسته است. مثلا وقتی دختر بچه ای توپی را به درستی پرتاب می‌کند، این موفقیت، دانش شهودی او را از سرعت و فاصله، نشان می‌ دهد. در این مرحله، تفکر کاملا تجسمی و حسی است. در این مرحله می‌ توان مطالبی درباره کره زمین، با تمام کشورها، شهرها و رودخانه هایش به کودک آموخت. اما اگر از او بپرسید: «جهان چیست؟» احتمالا خواهد گفت :«قطعه ای مقواست».

مرحله سه: اواخر کودکی، از حدود ۱۲ تا ۱۵ سالگی:  

مرحله سوم دوره ای انتقالی بین کودکی و نوجوانی است. در خلال این دوره، کودک قدرت جسمی قابل توجهی پیدا می‌کند.

همچنین در حوزه شناخت، به پیشرفت های اساسی دست می‌ یابد. مثلا مسائل تقریبا دشواری را در هندسه و علوم حل می‌ کند، اما هنوز قادر به تفکر محض در مسائل نظری و موضوعات کلامی نیست. در مقابل می‌ تواند کنش های شناختی خود را در اجرای تکالیف عینی و مفیدی از قبیل کشاورزی، نجاری و نقشه کشی به کار بگیرد.

در این دوره، کودکان بنا به طبیعت خود، پیش اجتماعی هستند. یعنی اصولا به آنچه برای خود آنان لازم و مفید است، توجه می‌ کنند و به روابط اجتماعی، علاقه اندکی دارند. از کار کردن با اشیای فیزیکی لذت می‌ برند و از طبیعت یاد می‌ گیرند و دنیای کتاب و جامعه، برای آنان بیگانه است. در این مرحله الگوی زندگی کودک، رابینسون کروزئه است، مردی که در جزیره ای به تنهایی زندگی می‌ کرد و از طریق ارتباط مؤثر خویش با محیط فیزیکی، به خودکفایی رسید.

مرحله چهارم: نوجوانی

در مرحله چهارم که با بلوغ آغاز می‌ شود، کودک آشکارا به موجودی اجتماعی تبدیل می‌ شود. روسو معتقد بود که بلوغ در ۱۵ سالگی، آغاز می‌ گردد. در این زمان، نوجوان تولد دیگری را تجربه می‌ کند. وضعیت جسمی او تغییر می‌ یابد و تغییراتی احساسی از درون او آغاز می‌ شود. «تغییر خلق، عصابی شدن های مکرر، و آشوب های ذهنی پیوسته، نوجوان را تقریبا غیر قابل کنترل می‌ سازد».

نوجوان که نه کودک و نه بزرگسال است، کم کم در حضور فردی از جنس مخالف از خجالت سرخ می‌ شود، زیرا به طور مبهمی از احساسات جنسی آگاه شده است. در این مرحله، نوجوان دیگر خودکفا نیست. او جذب دیگران می‌ شود و به آنها نیاز پیدا می‌ کند.

نوجوانی، با رشد شناختی نیز همراه است. نوجوان اکنون می‌ تواند به مفاهیم انتزاعی بپردازد و به موضوعات نظری در علوم و اخلاقیات علاقه مند شود.

اینها مراحل چهار گانه روسو هستند که به عقیده او، بر اساس برنامه طبیعت، با توالی ثابتی روی می‌ دهند. روسو معتقد بود که دوره حقیقی رشد آدمی، آهسته تر و آرام تر از آن است که معمولا تشخیص می‌ دهیم. ما چنان به کودکان می‌ نگریم که گویی آنها اکنون بزرگسالند، حال آنکه طبیعت برای رشد قابلیت ها و علایق دوران کودکی، به آنها فرصت می‌ دهد.

روسو همچنین معتقد بود این مراحل بازپیدایی تکامل عمومی گونه انسانی است. نوباوگان شبیه انسان های اولیه هستند که مستقیما از طریق حواسشان با جهان ارتباط دارند و تنها لذت و درد برایشان مهم است. دو مرحله بعدی دوران کودکی، شبیه عصر بدویت است که انسان مهارت های کلبه سازی، ساختن ابزار، ماهیگیری، تله گذاری و سایر مهارت ها را فراگرفت. در این دوره، انسان ها اجتماعات کوچک و بی قاعده ای را با دیگران بنا نهادند، ولی همچنان خودکفا بودند.

سرانجام، دوره نوجوانی شبیه آغاز زندگی اجتماعی واقعی است. از نظر تاریخی، زندگی اجتماعی با تقسیم کار آغاز شد. وقتی کارها تخصصی شد، انسان ها دیگر نمی توانستند همه آنچه را که نیاز داشتند، خود فراهم کنند. بنابراین باید به دیگران متکی می‌ شدند. به نسبتی که آنان بیشتر در جامعه فرو رفتند، بیشتر و بیشتر اسیر مقررات و آیین های اجتماعی شدند.

انسان بدوی، در درون خود، و انسان اجتماعی، در بیرون از خود زندگی می‌ کند و یاد می‌ گیرد که چگونه فقط با نظر دیگران زندگی کند.(روسو، ۱۷۵۵)

روش تربیتی روسو

روسو معتقد بود که انسان در دوران بدویت، بیشترین رضایت را از زندگی داشت، ولی آن دوران سپری شده است. با این همه، لزومی ندارد که به میزان امروزین، ضعیف و تسلیم باشیم. طبیعت، همچنان در جاده استقلال، راهنمای رشد کودک است. بنابراین، اگر طبیعت را راهنمای خود قرار دهیم، قادر خواهیم بود کودک را با ذهنی مستقل به نوجوانی برسانیم. آنگاه زمانی که جوان به اجتماع وارد شود، خواهد توانست به طور مؤثری با آن کنار بیاید.

تعلیم و تربیت امیل

روسو باور دارد که خود امیل می‌ تواند بسیاری از مطالب را از رهنمودهای درونزاد طبیعت بیاموزد. امیل راه رفتن و سخن گفتن را خود فرا خواهد گرفت. روسو هرگز شاگردش را به کاری وادار یا رفتارهای او را اصلاح نمی کند. چنین اعمالی موجب ترس و اضطراب کودکان می‌ شود.

روسو معتقد بود که هر مرحله «کمال و بلوغ خاص خودش را داد». هدف روسو تدریس پاسخ های صحیح نیست، بله هدف او، کمک به امیل برای یادگیری خودآموز حل مسئله است. بیایید اجازه دهیم که خود او یاد بگیرد، به او علوم را تدریس نکنیم، بلکه فرصت دهیم خود را کشف کند. هرگاه زور و اجبار را جایگزین استدلال کنید، تفکر کودک متوقف می‌ شود و به اسباب بازی افکار دیگران تبدیل خواهد شد.

کودکان به هیچ وجه به راهنمایی بزرگسالان نیاز ندارند. همچنان نباید اجازه داد تا کودکان نظرشان را بر ما تحمیل کنند. فقط زمانی چیزی را برای کودک مهیا کنید که کودک تمایل ذاتی به داشتن آن شی داشته باشد ولی هرگز اجازه ندهید که شما را به هوس خود وادار کند.

مقایسه تعلیم و تربیت روسو با روش های مرسوم

روش روسو با روش بیشتر معلمان، تفاوت هایی اساسی دارد. بیشتر معلمان حاضر نیستند با کودکان، همچون کودکان رفتار کنند که نیازها و روش های یادگیری خاص خود را دارند. در مقابل سعی می‌ کنند تا دانش بزرگسالان را به سرعت به او القا کنند. در نتیجه درس های بسیاری را که فراتر از درک کودک است، به او  عرضه می‌ کنند. مثلا آنها مباحثی از تاریخ، جغرافیا و ریاضی به کودک ارائه می‌ کنند که با تجربه بی واسطه کودک، هیچ رابطه ای ندارد. وقتی کودک با چنین درس هایی کلنجار می‌ رود، یادگیری را تجربه ای تلخ می‌ یابد. اما این پایان ماجرا نیست، چون کودکان نمی توانند آنچه را بزرگسالان می‌ گویند کاملا درک کنند، مجبور می‌ شوند هر چیزی را چشم بسته بپذیرند. بنابراین کودکان یاد می‌ گیرند به دیگران متکی باشند و خودشان فکر نکنند.

روسو معتقد بود که جامعه چنان به سرعت تغییر می‌ کند که واقعا نمی توان پیش بینی کرد چه دانشی برای آینده کودک، مفید خواهد بود، اما مهمتر این است که وسواس ما درباره آینده، از بزرگترین دام هاست، یعنی اینکه با عجله آن چیزی را به کودکانمان بیاموزیم که تصور می‌ کنیم سودمند خواهد بود. در این صورت به کودک درس هایی می‌ دهیم که فراتر از درک اوست و او را وادار می‌ کند که به کمک ما وابسته شود. روسو از ما می‌ خواهد عجله نکنیم.

روسو چند اندیشه مهم را به نظریه رشد افزوده است:

۱- رشد بر اساس برنامه زمانی زیستی و به گونه ای درونزاد پیش می‌ رود. به این ترتیب، برای نخستین بار با تصویری از رشد روبرو می‌ شویم که نسبتا مستقل از تأثیرات محیط است. شخصیت کودکان را صرفا نیروهای بیرونی از قبیل آموزش بزرگسالان و تقویت های اجتماعی، شکل نمی دهند. آنها عمدتا با اتکا بر خود و بر اساس طرح طبیعت رشد می‌ کنند و یاد می‌ گیرند . امروزه این طرح را رسش زیستی می‌نامیم.

۲- روسو مطرح کرد که رشد، طی مجموعه مراحلی صورت می‌ گیرد که در جریان آنها، کودکان جهان را به شیوه هایی متفاوت تجربه می‌ کنند. کودکان با بزرگسالان فرق دارند، نه به این علت که آنها لوح سفیدی هستند که به تدریج درس های بزرگسالان را فرا می‌ گیرند، بلکه به علت اینکه در هر مرحله، الگوهای فکری و رفتاری کودک، دارای ویژگی های خاص خود است.

۳- روسو فلسفه جدیدی را درباره تعلیم و تربیت ارائه کرد که امروزه آن را فلسفه کودک محوری می‌ نامیم. او می‌ گفت: همواره بر اساس سن یاد گیرنده، با او رفتار کنید. منظورش این بود که باید درس های خود را با سن و سال کودک انطباق دهیم. با چنین روشی کودکان خواهند توانست بر اساس تجربه و قوای شناختی خود درباره مسائل قضاوت کنند.

هر سه اندیشه فوق، بعدها به اصول محوری بسیاری از نظریه های رشد تبدیل شدند. اما بسیاری از نظریه پردازان رشد با بخش هایی از نظریه روسو موافق نیستند. بسیاری استدلال می‌ کنند کودک، آن اندازه که روسو می‌ گوید، غیر اجتماعی نیست. مثلا کردارشناسان جدید بر این موضوع تأکید می‌ کنند که کودکان به شدت به مراقبان خود دلبستگی پیدا می‌ کنند و این دلبستگی ژنتیکی است و به این دلیل به وجود می‌ آید که نزدیک بودن به والدین، شانس بقای نوزادان را افزایش می‌ دهد. در واقع روسو از این دلبستگی آگاه بود اما هنگام ارائه نظریه خود عمدا آن را نادیده گرفت. او می‌ خواست کودکان خودشان، به دور از تأثیرات مخرب جامعه، فکر کنند و بنابراین اعلام کرد که خواست طبیعت این است که کودکان جدا از اجتماع زندگی کنند، حتی اگر این اجتماع، بیشتر بداند.

وقتی روسو استدلال می‌ کرد که باید کودکان را در برابر جامعه حفظ کنیم، نگرانی های خاصی را در نظر داشت، او می‌ دید که بزرگسالان، باورها و رسوم اجتماعی را پیش از آنکه کودکان بتوانند بر اساس قوای عقلی خود درباره آنها قضاوت کنند، به آنها می‌ آموزند. او می‌ گفت که در این فرایند، بزرگسالان کودکان را برده مقررات اجتماعی می‌ کنند.

منبع : نظریه های رشد / ویلیام کرین / خویی نژاد و رجایی / نشر رشد / فصل ۱

۴ ۹ رای ها
رأی دهی به مقاله
* درود بر شما که با حمایت خود و دعوت دیگران به مطالعه این مطلب و دیگر مطالبم، به من انگیزه می دهید. لطفا در کامنت ها و مباحثات شرکت کنید و پرسشگر باشید. جهت مشاوره تلفنی یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ در تلگرام یا ایمو هماهنگ نمایید. همچنین می توانید با شماره ۰۹۱۲۰۷۲۸۷۱۲ تماس بگیرید. *

1 دیدگاه
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Abass Jahangiri-zz
۱۳۹۵/۰۷/۱۹ ۱۰:۲۹

انسان.برای شناخت…خود…نیاز به شناخت…فلاسفه دارد. تا ببیند …افکار کدام هم اهنگ با افکار اوست…و با شناخت بشتر ان دیدگاه خود را بیشتر..بشناسد…..همه اطلاعات انسان در ژن..یا دی ان ای اوست ..و.انسان زندگی می کند ..تا اطلاعات./.انشائ./..نوشته شده را زندگی کند…افلاطون…..راهنمایی کنید..با تشکر.