مفاهیم پویشی در مثلث تعارض
دو مثلث تعارض و شخص در فرایند درمانگری پویشی دوانلو برای مفهوم سازی کردن تعارضات درون روانی بیمار به کار می روند. این مثلثها هم یک ابزار تشخیصی هستند و هم مداخلات نظام دار درمانی را هدایت می کنند. از این رو درک کامل زوایای مثلث تعارض در فن بازگشایی ناهشیار اهمیت بنیادی دارد.
مفاهیم پویشی در مثلث تعارض عبارتند از: ۱- احساسات و تکانه ها؛ ۲- اضطراب؛ ۳- دفاع ها؛ ۴- همسازی و ناهمسازی دفاع ها .
۱- احساسات و تکانه ها:
احساسات و تکانه های بنیادی که در بروز اختلالات نقش دارند، عبارتند از: عشق و تمایلات جنسی، خشم، غم و اندوه، و ترس و اضطراب که خود بازوی دیگری از مثلث تعارض را تشکیل می دهند. هر احساس و هیجانی از سه مؤلفه تشکیل شده است. دوانلو بر اهمیت آگاهی فرد به هر سه مؤلفه یک احساس در فرایند درمانگری تأکید می کند.
مؤلفه های یک تجربه هیجانی:
- ۱- شناختی: شناسایی و نامگذاری هیجان . (من عصبانیم)
- ۲- فیزیولوژیک: شامل تمام حسهای جسمانی و احشایی هیجانهاست. (ازعصبانیت داغ شدم، خونم به جوش اومده)
- ۳- حرکتی/رفتاری: جنبش تکانه ای یا میل به عمل بر اساس هیجان تجربه شده. (دلم می خواهد خفه ات کنم)
فقدان تجربه هر یک از مؤلفه های یاد شده نشانه ای از فعالیت راهبردهای دفاعی است. چنین مفهوم سازی جامعی از احساسات به درمانگر این امکان را می دهد که دقیقا جنبه هایی از احساس را که دفاع برضد آن عمل می کند، مشخص سازد و درمانگری را به طرز مشخص و صحیحی هدایت نماید. برای مثال بیماران وسواسی ممکن است قادر به تشخیص و نامگذاری احساس خود باشند (مؤلفه شناختی) و یا حتی ممکن است تصویر سازی ذهنی دقیقی از تمایل رفتاری آن احساس داشته باشند (مؤلفه حرکتی) اما معمولا دفاع های آنان بر ضد تجربه فیزیولوژیک احساسات عمل می کند. و در واقع از نظر تجربه ای با احساس خود بیگانه اند. درمانگر باید با این علائم متفاوت آشنا باشد و فرایند ظهور آنها را در بیمار ردیابی کند.
۲- اضطراب:
شناخت ماهیت اضطراب بیمار، سطح اضطراب تجربه شده، و راههای بدنی ای که اضطراب بیمار در آنها هدایت می شود در تشخیص، اهمیت خاصی دارند و در سراسر طول درمانگری باید وارسی شوند. دوانلو سه بستر ظهور اضطراب را مقوله بندی کرده است.
مسیرهای تجلی اضطراب:
- ۱- عضلات مخطط (ارادی)
- ۲- عضلات صاف (غیر ارادی)
- ۳- آشوب شناختی (مختل کردن کارکردهای شناختی)
عضلات مخطط : بیمارانی که اضطرابشان در عضلات ارادی متجلی می شود، اضطراب خود را در قالب یک تنش جسمانی گزارش می کنند. چنین افرادی معمولا تشخیص می دهند که چرا مضطراب هستند. این امر از یکپارچگی نسبی افکار و احساسات حکایت می کند و انعکاسی از سطح نسبتا خوب کارکرد “من” در بیمار است.
مثلا یک مرد سی ساله در اولین مراجعه خود گزارش کرد که این ملاقات او را «کمی عصبی» کرده است. هنگامی که از او سوال شد این «کمی عصبی شدن» را چگونه حس می کند؟ به گرفتگی بدن خود اشاره می کند.
عضلات صاف : دستگاه هاضمه و ششها معمولا مسیری است که اضطراب را متجلی می سازد. این گروه از بیماران عمدتا از ارتباط بین ناراحتی های جسمانی خود، (مثل سردرد، دلپیچه، تنگی نفس، اسهال و …) و حالتهای هیجانی اضطراب ناآگاهند و حتی چنین ارتباطی را بشدت انکار می کنند. آنها معمولا بر جسمانی بودن و نه روانی بودن مشکل خود اصرار می ورزند. در چنین شرایطی، پیش از اقدامات درمانی معمول، بر اساس فنون استاندارد درمانگری پویشی فشرده و کوتاه مدت، بازسازی ساختارهای دفاعی لازم است تا بیمار توانایی تحمل اضطراب خود را بیابد. عدم توجه به این نکته و اجرای پروتکل استاندارد درمان تنها به تشدید مشکلات جسمانی بیمار مثل (سردرد، زخم معده، آسم و…) منتهی می شود.
بیگانگی چنین افرادی از تجربه اضطراب خود و ناتوانی در برقراری ارتباط بین اضطراب و نشانه های جسمانی، انعکاسی از کارکرد ضعیفتر “من” است.
آشوب شناختی : اضطراب ناهشیار کارکردهای شناختی را مختل می کند. اضطراب در این افراد به آشوبهایی شناختی مثل گم کردن مسیر افکار، ضعف و سرگیجه، گسیختگی فرایندهای فکری، یا میل به تخلیه تکانشی اضطراب منجر می شود. همچنین فرایندهای ادراکی بیمار را در قالب مواردی مثل محو شدن دید و بینایی و یا شنیدن صدای وزوز در گوش مختل می سازد. تجزیه، دوپارگی، وحتی توهم مسائلی هستند که در هنگام اضطراب شدید در این بیماران قابل مشاهده است.
تجلی اضطراب در قالب آشفتگی های شناختی دلالت بر شکنندگی “من” و امکان ناپذیری حرکت سریع به سمت بازگشایی و کاوش در ناهشیار بیمار است. شیوه درمانگری در این بیماران با روشهای استاندارد بازگشایی ناهشیار تفاوت دارد.
درمانگر علاوه بر شناسایی بستر تجلی اضطراب، شدت اضطراب در بیمار را مشخص می نماید. به مشاهده ترکیبی از بسترهای تجلی اضطراب، و همچنین میزان اضطرابی که بیمار در جلسه درمانگری حس می کند و اضطراب وی در خارج از جلسه درمانگری را نیز مقایسه می نماید. از این طریق نشانه های شکنندگی یا سطح سازش یافتگی کارکردهای “من” را مشخص سازد.
۳-دفاع ها :
مجموعه راهبردهای شناختی، هیجانی، و بین شخصی هستند که به فرد کمک می کنند تا افکار و احساسات اضطراب آور خود را خارج از آگاهی نگاه دارد. چنین تلاشی جنبه خود فریبی دارد و موجب تحریف واقعیت می شود.
دفاعها به طور کلی به دو دسته تقسیم می شوند:
- ۱- دفاعهای اصلی؛ فروید کشف و آنا فروید بسط داد.
- ۲- دفاعهای تاکتیکی؛ دوانلو مفهوم سازی کرد.
دفاع های تاکتیکی اولین سطح لایه های دفاعی بیمار هستند که تمایز کامل آنها از دفاع های اصلی ممکن نیست و عمدتا در جهت پیشگیری از صمیمیت و نزدیکی احساسی به کار می رود. بنابراین می توان گفت: دفاع های اصلی عمدتا ماهیت درون روانی، و دفاع های تاکتیکی عمدتا ماهیت بین شخصی دارند.
برای مداخله اثربخش، درمانگر باید مشخص کند که چه سطحی از عملیات دفاعی برجسته شده است تا بر اساس آن شیوه مداخله خود را صورت بندی کند.
۴- همسازی و ناهمسازی دفاع :
گاهی اوقات افراد تا حدودی نسبت به عمل دفاعی خود در جهت فرار از تجربه احساسات دردناک آگاهند و در بعضی مواقع به سادگی نسبت به عمل خود بینش می یابند. این آگاهی نشان دهنده یک دفاع خاص ناهمساز است؛ و نشانه ای از کارکرد سازش یافتگی “من” و سطح قابل قبول خودشناسی بیمار است. دفاع های اصلی و تاکتیکی گوناگونی که یک فرد به کار می برد عمدتا جزئی از عادات شخصیتی وی هستند، از این رو دفاع های همساز خوانده می شوند. جمله های من اینطورم دیگه، شخصیتم اینطور شکل گرفته و مانند اینها معمولا انعکاسی از تنیدگی دفاعها در خوی و همساز شدن آنهاست.
منبع : روان درمانگری پویشی فشرده و کوتاه مدت: مبادی و فنون. نیما قربانی. نشر سمت.