نگاهی به سریال دنیای غرب
این لذت های خشونت آمیز، پایان دردناکی خواهند داشت.
سریال وست ورلد، داستان جذاب تقابل هوش مصنوعی با خالق خود را به تصویر می کشد. رباتهایی که از خود هیچ ارادهای ندارند و سپس داستان بر خودآگاهسازی آنها پیش میرود.
ما نمیتونیم خودآگاهی را تعریف کنیم چون وجود ندارد. انسانها تصور میکنند که چیز خاصی درباره شیوه ادراکشان از جهان وجود دارد و با این حال باز در حلقههایی بسته و تنگ مثل رباتها زندگی میکنند. به ندرت انتخابهامون رو زیر سوال میبریم و اکثر مواقع راضی هستیم که بهمون بگن باید چی کار کنیم. (رابرت فورد- وستورلد)
دنیای غرب یا وستورلد(Westworld) مجموعهٔ تلویزیونی مهیج در سبک علمی–تخیلی است که توسط جاناتان نولان و لیزا جوی برای شبکهٔ اچبیاو ساخته شدهاست. اساس فیلمنامه، رباتهایی است که از خود هیچ اختیار و ارادهای ندارند و سپس داستان بر خودآگاهسازی این رباتها پیش میرود.
سریال وست ورلد(Westworld) داستان جذاب تقابل هوش مصنوعی با خالق خود را به تصویر می کشد. در وست ورلد جهان به دو جبهه متفاوت میزبانان و مهمانان تقسیم شده که طی آن، انسانها بصورت فیزیکی وارد دنیای شبیه سازی شده می شوند و قادر خواهند بود تا با میزبانان هر طور که می خواهند رفتار کنند.
داستان از این قرار است که انسان هایی در نقش میهمان با پرداخت هزینه زیاد، وارد یک پارک بزرگ می شوند، پارکی که شهری قدیمی در غرب وحشی را شبیه سازی می کند. میزبان ها در این شهر، ربات هایی فوق پیشرفته هستند که مثل انسان هستند، با یکدیگر صحبت می کنند، می خندند، می گریند و درد می کشند.
تمام هدف پارک این است که میهمان ها را بدون هیچ حد و مرزی سرگرم کند. آنها هر کاری که بخواهند انجام می دهند؛ از خوش و بش کردن عادی گرفته تا شرط بندی، کشتن بی دلیل، شکنجه، و هر چیزی که فکرش را بکنید. همه چیز در این پارک مجاز است و میزبان ها هیچ ابزاری برای دفاع از خود یا آسیب رساندن به میهمان ها در اختیار ندارند. این آزادی مطلق بدون ترس از مجازات، تاریک ترین زوایای تمایلات آدمی را آشکار می کند.
میزبان ها در تمام صحنه های سریال نسبت به محیط پیرامونشان واکنش نشان می دهند. چه افتادن یک قوطی کنسرو از داخل کیسه و برداشتنش از زمین، چه فرار از یک نزاع خیابانی برای زنده ماندن، همگی پاسخ به محرک های محیطی هستند.
در پایان فصل یک می بینیم که میزبان ها می خواهند کنترل محیط را هم در دست بگیرند، یعنی یکی از ویژگی های اصلی ما انسان ها. در این فصل، سفر دولارس به سمت هشیاری و خودآگاهی را به تصویر می کشد. او برای رسیدن به مقصد باید رشد کند و خلاف برنامه ریزی اصلی اش عمل کند.
فروپاشی ذهن دو ساحتی
برای اکثر ما همیشه یک مونولوگ درونی در حال اجراست. خیلی از مواقع این جریان بیوقفه را مترادف با خودآگاهی در نظر میگیریم.
در وستورلد با گذاشتن یک صدا در ذهن رباتها، انها در نهایت به خودآگاهی میرسند. این موضوع بر پایه یک تئوری به نام فروپاشی ذهن دو ساحتی است. این تئوری می گوید که ابتدا انسانها گفتارهایی را در ذهنشان میشنیدند و اونا رو صدای خدایان میدانستند. از یک جایی به بعد انسانها این گفتار را از جانب خودشان در نظر گرفتند و اون وقت بود که خودآگاهی به وجود آمد. این تئوری جایگاه زبان را در برداشتی که از خودآگاهی داریم نشان می دهد.
به عقیده چامسکی ما غریزهٔ زبان داریم. یعنی اصول نحوی زبانی بشر، مشترک است و در سیمکشیهای مغز نهفته شده و ما صرفاً با یک زبان خاص مثل فارسی کاربردیش میکنیم. خیلی از کارکردهای شناختی ما بدون وجود زبان غیرممکن به نظر میرسند. آیا خودآگاهی پیامد ناخواسته ادراک زبان است؟ نمی دانیم.
فصل دوم سریال
در قسمت آغازین فصل دوم با چند تایم لاین موازی روبرو هستیم، برخی صحنه ها در این اپیزود به شب انقلاب میزبان ها مربوط می شوند و برخی دیگر، دو هفته بعد را نشان می دهند، یعنی زمانی که تیم های پشتیبانی دلوس از راه می رسند تا اوضاع را تحت کنترل بگیرند. پارک در آشفتگی کامل است، مهمان ها سلاخی شده اند و میزبان ها دیگر به نقش های قبلی پایبند نیستند.
اینجاست که وارد ذهن دولارس می شویم تا ببینیم که او پس از خودآگاهی، به چه می اندیشد. زمانی که یکی از میزبان ها در اوج درماندگی از او می پرسد «می خواهی با ما چه کار کنی؟» این پاسخ را می شنود: خب، هنوز تصمیم نگرفته ام. دخترک گاوچران می خواهد زیبایی ها را ببیند، ولی وایَت چیزی جز پلیدی و آشفتگی را نمی بیند. او می داند که این لذت های خشونت آمیز، پایان دردناکی خواهند داشت. همه اینها فقط نقش هایی هستند که شما برایم تعیین کرده اید. زیر پوست تمام اینها چیز تازه ای رشد کرده و من به چیز دیگری بدل شده ام. حالا باید آخرین نقشم را ایفا کنم: نقش خودم.
در این چند جمله کلیدی، دولارس پنجره ای را به افکارش باز می کند. دو شخصیت کاملاً متفاوت در او هستند: یکی دختر آرام و خوشبین گاوچران، دیگری آن تبهکار شورشی، همان وایَت افسانه ای. هر دوی آنها بخشی از روان دولارس را می سازند و او تصمیم می گیرد که با کنار گذاشتن دختر گاوچران، فعلاً از وایَت استفاده کند.
شخصیت همه ما آمیزه ای از ویژگی های متفاوت و متعارض است. تعامل بین این ابعاد مختلف، ما را منحصر به فرد می کند ولی نهایتا یک شخصیت برجسته و غالب داریم. وضعیت دو یا چند شخصیتی در بین انسان ها معمولاً در رده اختلالات روانی (اختلال هویت تجزبه ای) قرار می گیرد، ولی دولارس نشان می دهد که روی هر دو شخصیت خودش کنترل کامل دارد، و بسته به نیازش از هر کدام از آنها استفاده می کند. این سطح از پیچیدگی روانی هنوز در انسان ها وجود ندارد.
تردیدی نیست که همین تعارض شخصیت ها در دولارس به خودآگاهی او انجامیده است. او روی رفتار و تصمیم هایش کنترل دارد ولی نمی تواند از دست آنها فرار کند.
دولارس تنها میزبانی نیست که در این موقعیت بغرنج قرار گرفته، از یک سو به اراده و آگاهی می رسد و از سوی دیگر به برنامه ریزی قبلی پایبند است. مِیو که از آگاه ترین میزبان ها به شمار می رود هم در چنین وضعیتی قرار دارد و بین مادری فداکار و کاسبی فریبکار در نوسان است؛ با اینکه تصمیماتش را آگاهانه می گیرد ولی همچنان به نجات دخترش هم می اندیشد.
واقعیتِ ما انسان ها کمی با میزبان ها تفاوت دارد. مجموعه ارزش ها، باورها و انگیزه هایی که در طول زندگی ما، به تدریج شکل می گیرند، تنها در عرض چند لحظه در میزبان ها ظهور می کنند. ما به سال ها زمان نیاز داریم تا مغزمان را برای پذیرش مفاهیم پیچیده آماده کنیم و سپس بر اساس همان ها زندگی می کنیم، اما آنها در لحظه به همه چیز می رسند.
در میانه فصل دوم یکی از مهم ترین فرضیات وست ورلد به حقیقت می پیوندد و می بینیم که هدف اصلی بنیانگذاران این پارک، چیزی فراتر و جاه طلبانه تر از سرگرم کردن مهمان ها بوده است. در واقع آنها می خواهند به رؤیای دیرین انسان، یعنی جاودانگی برسند و برای این کار، ذهن خودآگاه فرد را درون بدنی رباتیک قرار می دهند.
در این فصل که سفر به بهشت موعود یا همان گلوری را به تصویر می کشد، دولارس هم آرزوی انسان فانی را به خوبی فهمیده و هم به نقش خودش پی برده. او چندین بار این حقیقت تلخ را به یاد انسان های حاضر در پارک می آورد: «ما را ساختید که شبیه شما باشیم، ولی حالا این شمایید که آرزو دارید مثل ما شوید». حالا میزبان ها به موجوداتی هوشمند، خودآگاه، قدرتمند و فناناپذیر تبدیل شده اند که می توانند بقای انسان را تهدید کنند.
من همیشه از یه داستان خوب لذت می برم. دروغ هایی که حقیقتی عمیقتر را بازگو میکنند. (رابرت فورد- وستورلد)
در وست ورلد ما می بینیم که بعضی از رباتها در نهایت به آگاهی میرسند. چطور میتوانیم بگوییم یک ربات به وجود خودش آگاهه؟ راهی وجود ندارد و اگر ما چنین چیزهایی درست کنیم، چیزی درباره ذهنشون نخواهیم دانست.
فرگشت روانی
در نظریه روان شناسی تکاملی گفته می شود که رفتار تمامی موجودات زنده (یا هر شکل حیات) تحت تأثیر عوامل محیطی و زیستی قرار دارد. بدین ترتیب نسل های بعدی دائماً با محیط پیرامون خود سازگارتر می شوند.
اندیشهٔ کلیدی در روانشناسی تکاملی این است که سازوکارهای روانی هم مثل سازوکارهای زیستی نتیجهٔ میلیونها سال تکامل از طریقِ انتخاب طبیعی است. به این ترتیب فرض روانشناسی تکاملی بر این است که سازوکارهای روانی مبنایی وراثتی دارند و در گذشته احتمال بقاء و تولید مثل نیاکانِ ما را افزایش دادهاند.
در وست ورلد میزبان ها به گونه ای طراحی شده اند که به سرعت و در لحظه، با وضعیتی که در آن قرار دارند، سازگار می شوند. نسل های بعدی آنها هم به مرور باهوش تر، سازگارتر و یکپارچه تر خواهند بود. حالا که به هشیاری فراگیر دست یافته اند، پتانسیل این را دارند که به سطح پیچیدگی فراتر از انسان دست یابند. آنها هم برای خودشان افسانه ها و داستان هایی دارند.
احتمالاً ادغام ما با ماشینها قدم بعدی در تکامل ماست، ولی ما دوست داریم که بیشتر انسانی به نظر برسیم تا ماشینی و لازمهٔ این کار هم وجود توهم خودآگاهی برای معنا بخشیدن به کارهایی است که انجام می دهیم.
دانلود سریال Westworld