تاثیرات ترومای رشدی بر روان
۶ تاثیر مخرب ترومای کودکی در بزرگسالی
هویت فرد در نتیجه ترومای رشدی آسیب میبیند، زیرا در این حالت آنچه در اولویت قرار میگیرد، تلاش برای بقاست.
ترومای رشدی(Developmental Trauma) یا بهعبارتی آسیبهای روانی وارده در سنین کودکی پدیده شایعی است که در صورت درماننشدن، میتواند بزرگسالی پردردسری را برای فرد رقم بزند. ترومای رشدی یعنی تجربه شرایط دشوار و حوادث ناگوار در کودکی.
بسیاری از کودکان در سنین قبل از مدرسه با تجربیات سختی مانند خشونت خانگی یا آزارهای جنسی روبهرو میشوند و داغ این تجربیات را تا سالها بعد با خود حمل می کنند. کودکانی نیز که مدام از سوی مراقبانشان با بیتوجهی مواجهاند یا غم فوت نزدیکانشان را تجربه میکنند، قطعا از لحاظ سلامت روانی آسیبپذیرتر خواهند بود.
بزرگسالانی که از ترومای رشدی رنج میبرند، در معرض ابتلا به اختلال استرس پس از سانحه(PTSD) قرار دارند. گریبانگیرترین عوارض این اختلال عبارتاند از: مشکلات تنظیم عاطفی، اختلالات در خودآگاهی و حافظه، ناتوانی در خود ادراکی، درک نادرست سوءاستفادهها و مشکلات ارتباطی. این اختلال روی دید فرد از معنای زندگی تأثیر منفی میگذارد.
ترومای رشدی چه تأثیری بر شکلگیری هویت دارد؟
شکلگیری هویت بخش مهمی از رشد طبیعی هر فردیست و در طول عمر اتفاق میافتد.
هویت شامل موارد زیر می شود:
- یکپارچگی عقل و احساس
- آگاهی از وضعیت عاطفی و هیجانی خود
- احساس امنیت و انسجام فردی
- درک فرد از اینکه چهکسی است و از زندگی چه می خواهد
هویت فرد در نتیجه ترومای رشدی آسیب میبیند، زیرا در این حالت آنچه در اولویت قرار میگیرد، تلاش برای بقاست و انرژی ای که باید برای تکامل خویشتن اختصاص مییافت، در جای دیگری مصرف میشود.
ترومای زودهنگام موجب تغییر مسیر تکاملی مغز میشود، چرا که پرورش در محیطهای توأم با ترس و بیتوجهی موجب تغییراتی در مدارهای مغزی می شود. هرچه فرد در سنین پایینتری با چنین تجربیاتی مواجه شود، شدت آسیب عمیقتر خواهند بود.
فرایند تکامل هویت در بزرگسالی حتی برای کسانی که کودکی امن و پر نشاطی داشتهاند، چالش برانگیز است، چه برسد به کسانی که با پیامدهای تجربه آسیبهای روانی دست به گریبانند.
اگر ترومای رشدی حلنشده باقی بماند، فرد، هویت خود را در قالب شخصی بازمانده خواهد یافت و در مناسبات خود با دیگران بهدلیل تلاش برای حفظ امنیت، مورد آسیب مکرر قرار می گیرد. وی نمی تواند به لحاظ روانی رشد کند و در چنین موقعیتی با خود آسیب دیده، همزاد پنداری میکند. کسانی که از ترومای رشدی شدیدی رنج میبرند، در دوران کودکی و نوجوانی از دنیای اطرافشان فاصله میگیرند و جدا میفتند. در موارد خفیف تر، فرد منزوی می شود و به تنهایی زندگی می کند.
عوارض ترومای کودکی در بزرگسالی
۱. فقدان کودکی: هرگز واقعا چیزی به اسم دوران کودکی نداشتم، یا از بزرگ شدنم چیز زیادی یادم نیست.
کسانی که کودکی سخت و ناراحتکنندهای را پشتسر گذاشتهاند، معمولا نمیتوانند بخش زیادی از کودکیشان را بهخاطر بیاورند. این افراد معمولا قادر به یادآوری داستان منسجمی از کودکی، نوجوانی و اوایل بزرگسالی نیستند. این داستان خود زندگی نامهای در چنین افرادی میتواند رشدنیافته و نادرست یا بیش از حد ساده شده باشد. برخی از این افراد احساس میکنند که کودکیشان از آنها دزدیده شده است.
۲. گمکردن تکههایی از وجود خود: همیشه احساس میکنم که انگار یه چیزی کمه، اما نمیدونم چی.
کودکان مبتلا به اختلالات رشدی مزمن اغلب اوقات تکههای مهمی از وجودشان دچار ازهمگسیختگی میشود. این افراد ممکن است برای اینکه بتوانند ثبات داشته باشند، فقط روی جنبه شخصیتی خاص (مثلا همه تلاششان فقط این باشد که یک دانشآموز نمونه بهنظر برسند) تمرکز کنند، آنها طوری نشان می دهند، انگار که همهچیز عادی است، درحالیکه در مراحل بعدی زندگی بهمروز احساس خواهند کرد که تکههایی از وجودشان گم شده است.
۳. تمایل به روابط ویرانگر: آدمی هستم که همیشه با افرادی ارتباط برقرار میکنم که میدونم به ضررم می شود.
کسانی که در کودکی از مراقبان اصلیشان ضربهی روحی دیدهاند، معمولا در بزرگسالی به دوستیها، روابط عاشقانه و حتی کار در محیطهایی روی میآورند که برایشان مناسب نیست. این افراد به معاشرت با کسانی تمایل دارند که با هویت آسیبدیدهشان همخوانی دارد و حتی وقتی سعی میکنند که انتخابهای مناسبتری داشته باشند، باز هم طوری عمل میکنند که آسیبهای گذشته را مجددا تکرار کنند.(محکوم به تکرار هستند)
چنین افرادی معمولا با کسانی ارتباط برقرار میکنند که فاصلهی احساسی دارند، رفتارهای سوء استفاده گرایانه نشان میدهند یا خودشیفته هستند. خود فرد بهطور آگاهانه در تلاش است تا کسی را پیدا کند که بتواند به نیازها و خواستههایش پاسخ بدهد، اما بدون اینکه بداند در مسیری قدم برمیدارد که بههمان روابط ویرانگر گذشته ختم میشود. این افراد وقتی رابطه جدیدی را شروع میکنند، بهخودشان میگویند که این بار فرق میکند، اما در نهایت به این نتیجه میرسند که این بار هم با دفعات قبل فرقی نداشت. بنابراین مدام خودشان را درگیر روابطی میکنند که جز آشفتگی و سردرگمی نتیجه دیگری برایشان ندارد. درگیری مداوم در چنین روابط ویرانگری موجب می شود که فرد در هویت گذشته قفل شود و فرصت ریشه دواندن هویتهای جدید را از دست بدهد.
۴. خود داری از برقراری رابطه: من آدمی هستم که تنهایی برام بهتر هست.
کسانی که با تجربیات رشدی منفی شامل روابط مخرب با افراد اصلی زندگیشان روبهرو میشوند، معمولا در بزرگسالی از نزدیکی با دیگران خودداری و خودشان را منزوی میکنند. در واقع فرد با این انتخاب، می خواهد دور باطل روابط ویرانگر را تمام کند. این درحالی است که برقراری روابط سالم نقش بسزایی در رشد فردی داشته و موجب ایجاد فرصت تکامل و تغییر میشود. افرادی که در بزرگسالی بهقصد محافظت از خود به انزوا و خودداری از برقراری روابط مفید و سازنده روی میآورند، از رشد هویت باز میمانند. این افراد بعد از مدتی خودشان را در قالب فردی بیارزش و مقصر خواهند دید.
۵. اجتناب از خود: دوست ندارم راجع به خودم فکر کنم. این کار فقط حالم رو بد میکنه.
وقتی ترومای رشدی ناشی از روابط مخرب کودک با والدین، و یا خواهرها و برادرها، که بهنوعی روح و روانش را خدشهدار کردهاند، شکل می گیرد، هر آنچه خاطرات و مناسبات گذشته را یادآوری کند، ممکن است موجب شود که فرد جهت مدیریت احساسات و هیجانات و تجربیات تلخ آن دوران از خودش فرار کند. اگر این تلاش برای گریز از خود شدت بگیرد، میتواند به خودتخریبی منجر شود.
ارتباط با خود و همچنین ارتباط با دیگران موجب یادآوری ترومای اولیه میشود و خاطرات و احساساتی را در فرد زنده خواهد کرد که معمولا تحمل شان آسان نیست. فرد در این حالت قادر به خودمراقبتی نیست و به تدریج عادت میکند که جدا از خود به زندگی ادامه بدهد. چنین افرادی اغلب اوقات به حدی میرسند که بههیچوجه نمیتوانند درباره خودشان تأمل کنند و از هر تشویقی به انجام این کار میگریزند. حسی که این افراد نسبت به خود دارند، معمولا آلوده به انزجار و بد ذاتی است که از هویتی سخت تروماتیک و آسیبدیده خبر میدهد.
۶. دشواری در ترکیب هیجانات با هویت فردی: من آدمی نیستم که نسبت به چیزی احساسات قوی داشته باشم.
وقتی احساسات هیچ جایی در خاستگاه خانوادگی فرد نداشته باشند، فرد قادر به درهمآمیختن هیجانات با هویتش نخواهد بود و در نتیجه حس مبهم و ناپایداری نسبت به خود خواهد داشت، زیرا نمیتواند هیجانات قوی را پیشبینی کند، چه برسد به اینکه بخواهد آنها را تحت کنترل در بیاورد. هر کسی برای اینکه کاملا خودش باشد و بتواند خوب تصمیم بگیرد، به این عملکرد هیجانی نیاز دارد. مشکلات تنظیم هیجانی میتواند به تصمیمات تکانهای منجر شود و از شکلگیری روابط سالم با دیگران جلوگیری کند.
فرد ممکن است که در این حالت دچار بیحسی هیجانی شود یا برعکس احساس کند که کلا هیچ هیجانی در خود ندارد. همچنین احتمال دارد که فرد فقط قادر به تجربه طیف محدودی از هیجانات باشد. برای مثال ممکن است که فقط قادر به احساس هیجانات مبهم مانند ناامیدی و بیحوصلگی باشد یا مثلا اگر از چیزی احساس نارضایتی میکند، احتمال دارد که بر این حس سرپوش بگذارد تا آنکه خشمش منفجر شود. بهعلاوه این احتمال نیز وجود دارد که توانایی فرد فقط به تجربه هیجانات منفی مانند احساس انزجار و تنفر از خود، محدود شود. در نتیجه فرد از هر چیزی یا هر کسی که نسبت به او نظر مثبت داشته باشد، دوری خواهد کرد و اگر مورد حقشناسی و سپاسگزاری کسی واقع شود، معذب خواهد شد، زیرا نمیداند که چطور باید با تعریف و تمجیدهای دیگران برخورد کند. همچنین در مواجهه با ابراز مهربانی و لطف دیگران احساس بدگمانی به وی دست میدهد.
همهی اینها در روابط شخصی مشکل ایجاد خواهد کرد، چرا که هیجانات سالم لازمه برقراری صمیمیت و نیز اتخاذ تصمیمات شغلی محسوب میشوند و میتوانند مانع پیشرفت باشند. رنگدادن به هویت با این هیجانات، اگرچه سازنده و لازمهی رشد است، میتواند بسیار چالشبرانگیز و همراه با ترس و تجربیات دشوار باشد.
کلام آخر
اکنون که با عوارض ترومای رشدی در بزرگسالی آشنا شدید، لازم است بدانید که وقتی در پی درمان بر آمدید، روند بهبود میتواند طولانیتر از تصورتان باشد. با اینکه روند درمان طولانی است، سعی کنید بپذیرید که اهداف طولانی مدت هم میتوانند دستیافتنی باشند و حتی اگر ممکن به نظر نرسند، باز ارزش تلاشکردن را دارند. نخستین قدمی که باید بردارید، خودمراقبتی است. وقتی اعتمادتان را به مراقبان اصلی خود در کودکی از دست دادهاید، قطعا به کمک نیاز دارید و نباید در درخواست کردن کمک از دیگران به خودتان سخت بگیرید.
منبع : www.psychologytoday.com
سلام عرض میکنم جناب نوربخش عزیز…..
اگر در اطراف خودمان نگاه کنیم علاوه بر کودکان بزرگسالان نیز به بیماری تروما مبتلا هستند، متاسفانه کودکان به خاطر داشتن روحیه لطیف بیشتر در معرض این بیماری قرار میگیرند، کودکان به خاطر داشتن خاطره بد از گذشته از خودشان فرار میکنند. زمانی که تلاش میکنیم احساسات خود را مخفی کنیم تماسمان را با خود حقیقیمان از دست میدهیم چرا که احساسات بخش جدا نشدنی وجود انسان میباشد…زمانی که احساسات خود را دفن میکنیم کسی را که هستیم نیزهمراه با آن دفن میکنیم